#چشمان_سگ_دارش_پارت_84
با نگاهت قربون صدقه ی یه دونه دخترت بری...خونه خالیه و قلب من خالی تر...تک تک سلول های بدنم درد میکنه ،درد نبودنت بابا...
دیگه از کی سراغ بچگی و خاطرات شو بگیرم؟! چقدر دوست دارم یبار؛ فقط یبار دیگه خاطره ی شیطنت بچگی هام رو با خنده تعریف کنی و سربه سرم
بزاری...محاله اخم کنم و عصبانی شم از دستت نه سرخ میشم نه خجالت میکشم ،لبخند میزنم و ذوق میکنم از شنیدن آهنگ صدات...
میونِ تمومِ نداشتن ها دوستت دارم، شانس دیدنت رو هرروز ندارم اما باز دوستت دارم...ظلمِ بابا وقتی دلم هوات رو میکنه حق شنیدن صدات رو ندارم
،وقتی روحم میشکنه و درد داره شونه هات رو برای گریه کردن ندارم...وقتِ دلتنگی هام برای مامان آغوش گرمتو برای آروم شدن ندارم...
آره بابا همه ی وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت...»
با پشت دست اشکهایش را پاک کرد ،اشکهایش تا زیر گردنش هم جاری شده بود،قاب عکس را از خود جدا کرد ،بوسید و سر جایش گذاشت ،چند لحظه
بی حرکت ایستاد و به چهره ی همیشه مهربان پدرش خیره شد...زبان باز کردو گفت:«نمیزارم خونت پایمال شه ،حالا که به ناحق تو رو ازم گرفتن ،به
حق؛ جون قاتلت رو میگیرم»
عقب گرد کرد و از خانه خارج شد...
romangram.com | @romangram_com