#چشمان_سگ_دارش_پارت_79

بعداز چند لحظه به خودش آمدو ادامه داد:«خورد شدم پناه،شکستم ،له شدم...پدرم!! کسی که تو تمام این سالها همیشه جوری با مادرم رفتار میکرد که

من فکر میکردم هیچ زنی تو این دنیا به غیر از مادرم،به چشمش نمیاد ،حالا فهمیدم که یه آدم پست و هرزه بوده...آدمی که بازیگری ودورو بودن تو

خونش بود ،بدتر از همه تو رو میخواست ،دختری که من!پسرش ،عاشقش بود...پدرت بعداز به راه انداختن یه دادو بیداد حسابی و گرفتن یقه ی پدرم با

عصبانیت از خونه زد بیرون ، حالا من موندم و تصفیه حسابی که باید باهاش میکردم....از پشت درخت کاج بیرون زدم و خودم رو بهش نشون دادم ،یکه

خورد، از اینکه دستش پیشم رو شده و روی دیگه اش رو شناختم راضی نبود ،اما با اون حال هیچ چیزی رو هم تکذیب نکرد....سخته ،خیلی سخته یه پدر

تو چشمهای پسرش زُل بزنه و از حسش به دختر مورد علاقه ی پسرش بگه...بگه سر پیری عاشق شده ،عاشق دختری که چهل سال ازش

کوچیکترِ....نفهمیدم چی شد ،چطور شد ،خون جلوی چشم هام رو گرفته بود ،رفتم و یقه اش رو گرفتم کوبوندمش به دیوار ، اول از همه باید حق مادرم و

جونی که به پای اون آدم پست ریخته بود رو میگرفتم ،بعدش هم حق خودمو...زور زد تا دستهام رو جدا کنه اما نتونست زورم صدبرابر شده بود ،اما بازاز

رو نمی رفت و با وقاحت از کارهاش گفت ، دیگه کُفری شده بودم ،دلم میخواست خرخره اش رو بجوام...اما به خودم اومدم هر چی که بود باز پدرم بود

پیش خودم گفتم مانع همه ی نقشه هاش میشم و نمیذارم دو تا خانواده رو حرومِ هوس بازی و زیادخواهی هاش کنه،ولش کردم نمیخواستم ریختش رو

ببینم ،برگشتم و به سمت ساختمون حرکت کردم ،با شنیدن صداش ایستادم ،قاطع و محکم گفت"طولی نمیکشه که هم دختره هم پدرش رو راضی کنم

، حالا که همه چیو فهمیدی دیگه پنهان کاری نمیکنم ،رو بازی میکنم ، اون دختر میاد تو همین خونه و سروری میکنه به فکر یه جا برای مادرت باش

،چون میدونم که حاضر نیست با هوویی به این جونی کنار بیاد " دیگه واقعا خون جلوی چشمهام رو گرفت ،نفهمیدم چیشد ،برگشتم ،هُلش دادم ، پاش

romangram.com | @romangram_com