#چشمان_سگ_دارش_پارت_73
*****
پشت در اتاق منتظر بود ، صدای سرهنگی که پرونده ی پدرش را پیگیری میکرد را شنید و سر بلند کرد...
«نمیشه اقا نمیتونم اجازه بدم متهم رو ببینید...»
صارمی که همانطور به دنبالش حرکت میکرد گفت:«میدونم جناب ،فقط چند دقیقه خواهش میکنم ،خودتون که در جریان همه چیز هستید ،اصرار من
بخاطر این دخترِ»
جناب سرهنگ به مسیری که صارمی اشاره میکرد ،نگاهی انداخت...پناه از جایش برخاست نگاه ملتمسش را به آن مرد انداخت...سرهنگ سرش را به چپ
و راست تکان داد و رو به صارمی گفت:«منتظر باشید تا خبرش رو بهتون بدم ،باید هماهنگ کنم..»انگشت اشاره اش را بالا کشیدو قاطع و با اخم
گفت:«فقط چند دقیقه...»
صارمی لبخندی زدو تشکر کرد ،سرهنگ به داخل اتاق خود رفت و در را بست ،صارمی به سمت پناه حرکت کرد و کنارش نشست...نیم نگاهی به پناه
انداخت و گفت:«اصرارت برای دیدنش چیه؟!»
پناه با اخم به صورت صارمی زل زدو گفت:«اینکه میخوام قاتل پدرم رو ببینم به نظرتون باید دلیلی داشته باشه؟!»
صارمی که حال پناه را به خوبی درک میکرد لبخند بیجانی زدو گفت:«این حقه توعه ،اما میتونستی فردا بیای اینجا و ببینیش ،چرا الان این وقت شب؟!»
پناه سکوت کردو به روبه رویش خیره شد ترجیح داد حرفی نزند ، انرژی اش را ذخیره میکرد تا حقش را بگیرد ، پدرش را به ناحق از اوگرفته بودند، این
romangram.com | @romangram_com