#چشمان_سگ_دارش_پارت_72
صارمی سرش را زیر انداخت ،بعداز چند لحظه ی کوتاه دوباره سربلند کرد و گفت:«شایدهم سخت تر »
پناه با بی قیدی شانه بالا انداخت و گفت:«برای من سخت تر از این وجود نداره!»
صارمی نفسش را فوت کردو گفت:«تا نشنوی و از ماجرا با خبر نشی ،باور نمیکنی که وجود داره»
کنجکاو شد بداند دلیل آمدن صارمی آنهم بعد از تمام شدن جریان پدرش چیست،پس سکوت کرد و اجازه داد این مرد راحت تر حرفش را بزند..
«مأمور پرونده ی پدرت امروز با من تماس گرفت ،بهشون ثابت شده که قتل کار کس دیگه ای بوده»
پناه چشمان گشاد شده از تعجبش را به صارمی دوخت و گفت:«پیداش کردن؟!»
صارمی حال پناه را درک میکرد، حال خودش زمانی که این خبر را شنید دست کمی از پناه نداشت ، پس اورا به آرامش دعوت کردو گفت:«آروم باش،
الان همه چیز رو برات تعریف میکنم...پیداش نکردن ، طرف خودش رو معرفی و اعتراف کرده»
پناه با تنه پته گفت:«خُ...خُب...کی..کی بوده؟! »
صارمی مکثی کوتاه کردونامش را بر زبان آورد....
پناه با چشمهایی گشاد شده از بُهت و تعجب به صارمی خیره ماند ،دهانش باز مانده بود از شنیدن این نام به عنوان قاتل ،کسی که این دختر را به خاک
سیاه نشانده بود و او را بی پدر کرد...
romangram.com | @romangram_com