#چشمان_سگ_دارش_پارت_63

برجی هم که استحکام کافی نداشته باشه محالِ مجوز بدن دلیلش هم واضح و روشنه،حالاموندین که چطور پایان کارش رو بگیرید!.. با وجود مخالفت و

کنار کشیدن من هم کارتون سخت شده اصرارهای مکررتون هم به همین دلیله...شما خودتون گفتین که پای کار هستین و نظارت دارین ،کو؟ چطور شد

پیمانکارِ قابل اعتماد تون توزرد ازآب در اومد و شما متوجه نشدین؟ بله من شریکتون بودم اما بارها و بارها بهتون گفتم که یه جای این کار میلنگه ولی

کو گوش شنوا! با پول مهندس ناظر رو خریدین و دهنش رو بستین از همون روز از خیر این شراکت گذشتم ،تنها چیزی که برای شما و امثال شما مهمه

پولتونِ نه چیز دیگه...امروز پولتون رو میگیرین و سود میکنین ،حاضرین دو فردای دیگه عواقب کارتون رو گردن بگیرین؟!،شماها دارین با جون ادما بازی

میکنین .بهتون پیشنهاد میکنم از خیرش بگذرین ، کارتون خلافه اقایون خلاف...»

این را گفت و به سمت در اتاق حرکت کرد،در را باز کرد و از اتاق خارج شد ،به سمت پناه رفت ،دوباره شد همان یاشار آرام و خونسرد.. پناه بادیدن یاشار

از جایش بلند شد،یاشار با لبخند فقط یک کلمه گفت:«منتظرتم...»

بعد از شرکت بیرون زد...





****

(پناه)

romangram.com | @romangram_com