#چشمان_سگ_دارش_پارت_62


پرهام و ماکان از جایشان بلند شدند و به یکدیگر نگاه کردند؛اینبار. ماکان رو به یاشار گفت:« نه باند بازی در کارِ،نه خلافی ،اشتباه به عرضتون رسوندن

جناب ، بایه سرچ کوچیک تو گوگل و پرس و جو کردن از چهارتا آدم سرشناس میتونی بفهمی که این شرکت یکی از با سابقه ترین شرکت های ایرانه و

مو لادرزِ کارهاش نمیره و هیچوقت قاطیه باند بازی و این مزخرفات نشده ،پرونده ای که گذاشتی رو میز محاکمه صافِ صافِ بی هیچ خط خوردگی...حالا

یه مشکل کوچیک به وجود اومده ،پیمانکار یه آدم‌ناتو از آب در اومده ، یه برج بلندِ تجاری ساخته شده ،پرهام و شرکتش هیچی ، تکلیف اون بنده خدا

هایی که پولشون رو حروم کردن و واحدهای این برج رو پیش خرید کردن چی میشه؟! »

یاشار محکم و قاطع گفت:«اقای محترم شما میخواید قانون رو دور بزنید ،این یعنی خلاف»

پرهام با صدای بلند تری گفت:«توام کنارِ شرکتِ من بودی یادت نرفته که ماباهم شریک بودیم!یادت نرفته که از اول باهم شروع به کار کردیم ،منکه کف

دستم رو بو نکرده بودم کلاهِ به این بزرگی سرم میره...!!همه چیز قانونی بوده و هست، منم قصد دور زدن قانون رو ندارم ،اما مطمئنا یه راهی پیدا میشه

برای حلِ این مشکل، حالا که رسیدیم به خانِ آخر داری جا میزنی؟!»

یاشار اخم هایش را درهم کشید و گفت:«راه حل؟! واقعا فکر میکنی این مشکل انقدر کوچیکه که بتونی راحت حلش کنی نه اقا راهت رو اشتباه

اومدی!همونطور که این اقا گفت این شرکتِ باسابقه و نامی پرونده اش تا قبل از این ماجرا پاک بوده شاید من هم گولِ همین سابقه رو خوردم،محاله سرِ

این شرکت و مدیر عاملش کلاهِ به این گشادی رفته باشه...متأسفم اما من نمیتونم قبول کنم و حرف هاتون رو باور کنم..این برج لعنتی استحکام نداره،به


romangram.com | @romangram_com