#چشمان_سگ_دارش_پارت_61

(یاشار)

رو در روی پرهام نشسته بود ،هردو مرد پاروی پا انداخته بودند و با غرور به یکدیگر مینگریستند، پرهام این سکوت را شکست و گفت:«خب جناب شمس ،

نظرتون چیه؟! »

یاشار نیشخندی زدو گفت:«قبلا هم نظرم رو بهتون گفتم ، تا به امروز هم تغییر عقیده ندادم و فکر هم نمیکنم بخوام عقیده ام رو تغییر بدم»

پرهام دستی به صورت خود کشید ،نیم نگاهی به ماکان انداخت ،ماکان دستانش را پشت سرش قلاب کرده بودو با لبخند به پرهام نگاه میکرد ،بی غم

بودو بیخیال،برعکس پرهام جدی بودو پیگیر...

یاشار سرسخت و نفوذ ناپذیر بود ،نمیشد از در دوستی بااو وارد شد...

باز این پرهام بود که زبان باز کرد:

«این فقط یه شراکته...شراکتی که سود خوبی هم برای ما داره هم برای شما ،من اصلا دلیل این مخالفتِ سرسختِ شما رو نمیفهمم...»

یاشار بلند شد دستی به کتِ قهوه ای رنگش کشید یقه اش را صاف کرد و گفت:«سود؟! یا حق السکوت؟! اقای محترم کارتون خلافِ ، من قاطیه این بازی

نمیشم...ترجیح میدم کناربکشم و با سودِ کم کار کنم تا اینکه شریکِ این باند بازی ها بشم»

پرهام از حرص دستانش را مشت کرد ،خوب میدانست اگر یاشار قبول نکند و این شراکت را نپذیرد و ادامه ندهد مطمئناً روزی موی دماغ میشود و مشکل

ساز خواهد شد...یاشارسرسخت بود اما باید رام میشد...

romangram.com | @romangram_com