#چشمان_سگ_دارش_پارت_31

قدر مرد بود که توِ مُفت خور حقشو خوردی یه آبم روش چیزی بهت نگفت و گذاشت چنبره بزنی رو اموالش و گفت گوربابای ارث و میراث ، اگه حقشو

بهش داده بودی گرفتارِ نزول و آدمِ نزولخور نمیشد ،الان کنارِ دخترش بود نه گوشه ی زندون »

عمویش دستی به صورتش کشیدو گفت:«اگه یکی نمیخوابونم تو گوشت از بزرگیمه میدونم همه ی این حرفهات از سرِ نادونیته ، واسه دهن به دهن اومدن

با تویه الف بچه نیومدم اینجا...اومدم ببینم حرف حساب شاکی های پدرت چیه ؟اگه به دیه راضی میشن یه جوری پولشو جور کنیم بلکه پدرت بتونه بیاد

بیرون و تورو جمع و جورت کنه ،گرچه بعید میدونم ،کسی از پسِ این زبونِ تندو تیزت برنمیاد دختر جون »

پناه پوزخندی زدو گفت:«اولا پولت رو نگه دار میترسم از یه جیبت برداری اون یکی جیبت سنگینی کنه مجبورشی یه وری راه بری، درثانی حرفشون پول

نیست...حرفشون قصاصِ...قصاص... »

عقب گرد کرد ،به عمویش پشت کرد،دستش را بالا گرفت ؛تکان دادو گفت:«اگه راست میگی و میخوای برادریت رو ثابت کنی ،برو رضایتشون رو بگیر ،فقط

پنج روز مونده...(با بغض ادامه داد)پنج روز تا بدبختیِ من»

از خمِ کوچه گذر کرد به سمت ایستگاه اتوبوس رفت...

******

گوشی در جیبش لرزید ، باقیِ ساندویچ فلافلش را در کوله اش گذاشت و گوشی را از جیبش بیرون کشید ،اسم صارمی در صفحه نمایان شد ،نمیداست

چرا نامِ این مرد روی صفحه ی موبایل به چشمش میخورد لرزه به جانش می اُفتاد...

romangram.com | @romangram_com