#چشمان_سگ_دارش_پارت_17
مرتیکه ی نزول خور حل کنه ،بهش بگه که نمیتونه از پس سود و اصل پول بربیاد،اما حکمت زیربار نمیرفته...ولی این وسط یه چیزی جور در نمیاد ،محاله
همچین جریانی باعثِ قتل بوده باشه...من پدرم رو خوب میشناسم آدم خونسرد و آرومیه،مطمئنم جریان دیگه ای هم بوده که پدرم جوش آوردو باهاش
درگیر شد »
صارمی دستانش را از روی سینه برداشت، تکیه اش را از مبل گرفت و به جلو خم شد با ابروهای تابه تا شده گفت:«خُب، به نظرتون چه چیزی باعث شده
که پدرتون عصبانی بشه؟!»
«گفتم که نمیدونم ،اما شما میدونید!!»
صارمی پوزخند کجی زد دوباره تکیه دادو گفت:«اگه قرار بود بدونید که پدرتون شماروهم درجریان میذاشت،در ضمن این چیزی که شما ازش حرف
میزنید هیچ کمکی به پدرتون نمیکنه خانم، مطمئناًاونقدری تجربه دارم که وقتم رو برای چیزی که اهمیت نداره تلف نکنم»
پناه ابروهایش بدجوری درهم گره خورده بود:«گاهی اوقات کم اهمیت ترین مسائل روزی مهم ترین میشن!! این مورد هم ربطی به تجربه نداره»
صارمی پوزخندش راجمع کردو گفت:«بله در این مورد حق با شماست،اما من میخوام این رو بدونم،آیا شما قبول کردین که قتل کارِ پدرتونه؟!»
پناه یکه خوردو گفت:«این دیگه چه سوالیه ؟معلومه که نه! وقتی خودش میگه نبوده مطمئناً هم نیست »
صارمی دست راستش را روی ران پایش گذاشت و حرکت داد،وکیل زرنگ و کار درستی بودبا کمی مکث گفت:«شما دنبال چیزی میگردین که به وسیله
ی اون ثابت کنید پدرتون به این دلیل مرتکب قتل شده ،یعنی قتل غیر عمد بوده،درصورتی که اقای شایسته ادعا میکنن قتل به وسیله ی ایشون اتفاق
romangram.com | @romangram_com