#چشمان_سگ_دارش_پارت_125
نگم هان؟!»
_«نمیخواستم ،بفهمه »
_«چیو ؟ اینکه ماهمو دوست داریم؟! چرا؟! خجالت میکشی بگی یکی مثل منو دوست داری؟ نکنه خیال کردی من میزارم دست اون مرتیکه بهت برسه؟
»
پناه با بغض گفت:«چرا انقدر عصبانی بخدا من نمیخواستم ناراحتت کنم...اون فقط....»
ماکان گوشه ای پارک کردو حرف پناه را قطع کردو گفت:«خوب نگام کن ،خوبم گوشاتو وا کن...ببین چی بهت میگم اگه یبار دیگه فقط یبار دیگه ،ببینم
حتی جواب سلامشو دادی اونوقت هرچی دیدی از چشم خودت دیدی...» با فریاد ادامه داد:«فهمیدی یا نه!؟»
پناه از ترس بالا پرید،چشمان اشکی اش رابه ماکان دوخت و سر تکان داد...
ماکان که از شدت حرص سرخ شده بود ،نفس پر حرصش را بیرون فرستاد ،حال عجیبی داشت با اینکه رابطه اش با پناه شوخی بیش نبود اما از نزدیک
شدن یاشاربه این این دختر خونش به جوش می آمد،یاشار را دشمن و رقیبی میدید که میتوانست به راحتی پناه را از چنگش بیرون بکشد...
*******
(یاشار)
انگشت شصت و اشاره اش را روی صفحه ی موبایلش کشیدو تصویر را بزرگ کرد ،عکسی دسته جمعی از دانشجوهایش ،البته فقط به چهره ی یک نفر
romangram.com | @romangram_com