#چشمان_سگ_دارش_پارت_107
به پناه با همان لحن گفت:«سلام عرض شد خانم،خوش اومدین»
ماکان با پسر دست دادو گفت:«سلام ارش خان چطوری؟!»
ارش سری تکان دادو گفت:«روبه راه »
ماکان دستش را روی شانه ی آرش زدو گفت:«میز همیشگی خالیه؟!»
آرش نگاهی به تصویر داخل لب تابش انداخت و گفت :«آره داداش خالیه »
ماکان مچ دست پناه را گرفت و به سمت طبقه ی بالا ی کافه کشاند ،همان لحظه تن پناه لرزید از این کار ماکان...اینکه بی مهابا دستش را میگرفت اصلا
برای این دختر قابل هضم نبود...از طرفی از این حرص میخورد که نمیتواند آنطور که لایق این پسراست با او برخورد کند، نمیدانست چرا در مقابل ماکان
میشود بی دست و پا ترین دختر دنیا...
پشت میز نشستند...بعداز چنددقیقه ی کوتاه آرش با سینی تقریبا بزرگی نزدیکشان شد ،میز را پر از کیک های رنگا رنگ کرده بود ،تقریبا از هرنوع یکی
روی میز بود...فنجان های قهوه را هم روبه رویشان قرار دادو گفت:«خُب داداش امری ؟!»
ماکان لبخندی زدو گفت:«دمت گرم مثل همیشه کامل وعالی »
آرش ارنجش را به کتف ماکان زد و زیر لب گفت:«زیدِ جدید مبارک...نگفته بودی»
پناه که همه اش را شنید،با اخم به ماکان خیره شد،ماکان سرفه ای کردو گفت:«برو دیگه رو تو زیاد نکن»
romangram.com | @romangram_com