#چشمان_سگ_دارش_پارت_102
پناه سر تکان دادو حرفش را تأیید کرد.
اینبار ماکان با صورتی برافروخته از خشم گفت:«پس استادت بوده! استادی که به دانشجوش نظر داره...جالبه...»
پناه که هیچ دلش نمیخواست کسی به یاشار توهین کند گفت:«هیچم اینطور نیست ،ایشون با شخصیت تر از این حرفهان اقای محترم...»
ماکان پوزخندی زدو گفت:«مثل اینکه حافظه ی کوتاه مدتت از کار افتاده..»
پناه که خوب منظورش را فهمیده بود ،بدون اینکه پاسخش را بدهد ،به سرعت به سمت در رفت و از اتاق خارج شد..
*******
(ماکان)
«واسه چی انقدر این دختره رو میچزونی ؟! الان دوماهه اومده تو این شرکت ،نتونستی از پسش بربیای ،بیخیال شو دست از سرش بردار پسر»
ماکان که حوصله ی نصیحت شنیدن نداشت با خشم به سمت پرهام برگشت و گفت:«تمومش کن پرهام...خودتم میدونی محاله از حرفی که میزنم
برگردم ،تا قبل از اینکه بفهمم یاشار این دختره رو دوست داره قصدم فقط سر به سر گذاشتنش بود اما حالا که فهمیدم بینشون یه خبرایه وپناه گیر کرده
ی تو گلوی لامصبِ این پسره ، ساکت و آروم یه گوشه نمیشینم...مثل اینکه یادت رفته این مرتیکه ی شیربرنج داره چوب لاچرخت میزاره»
پرهام دستی به صورتش کشید و گفت:«این جریان به تو ربطی نداره دخالت نکن »
romangram.com | @romangram_com