#چشمان_سگ_دارش_پارت_101
پناه با بی حوصلگی نقشه هارا گرفت و به سمت در حرکت کرد ،کنجکاو شده بود قبل از اینکه به در برسد نقشه را باز کرد،نیم نگاهی انداخت،حواسش
پرتِ نقشه شده بود ،موقعیتش را فراموش کرد به سمت پرهام برگشت و گفت:«ببخشید من میتونم روی این نقشه کار کنم؟!»
پرهام با تعجب به پناه نگاه کردو گفت:«شما؟! فکر نکنم از پسش بربیاین خانم ،این کار خودِ اقای مقدمه ،لطفاً بهش تحویل بدین»
از اینکه پرهام اورا دست کم گرفته بود خشمگین شد به سمت میز مخصوص نقشه کشی که انتهای سالن بود رفت ، نقشه را روی میزگذاشت ،مداد را
برداشت و شروع کرد،انقدر دقیق و با حواس جمع مشغول بود که که پرهام و ماکان که حالا کنارش ایستاده بودند،در سکوت کامل به این دختر خیره
شدند...
بعد از اتمام کارش با لبخندی از سر رضایت نقشه را از نظر گذراند کنار رفت و با دست به پرهام اشاره کرد تا اوهم ببیند و نظرش را اعلام کند...
پرهام با تردید جلو آمد،دو دستش را دو طرف میز گذاشت و به جلو خم شد ،با دقت به تمام زوایا نگاه میکرد ،بعد از چند دقیقه سر بلند کرد اول به پناه
بعد به ماکان نگاه کرد ،صاف ایستاد و رو به پناه گفت:«هیچفکرش رو نمیکردم»لبخندی زدو ادامه داد:«خوشم اومد...آفرین »
پناه لبخندی زدو تشکر کرد...
اینبار ماکان به حرف آمدو گفت:«آفرین به استادت ، با اینکه درست رو تموم نکردی ولی به کارت مسلطی ،میتونم بگم حتی از مقدم هم کاربلد تری»
پناه نیشخندی زدو گفت:«بله مطمئناً استادم یکی از بهترین هاست...کسی نمیتونه از کار استاد شمس ایراد بگیره »
ماکان و پرهام نگاهی بهم انداختند،پرهام با تعجب گفت:«یاشار شمس؟!»
romangram.com | @romangram_com