#چشمان_سگ_دارش_پارت_100


«بله؟...بله رئیس... همین الان؟؟چشم میگم بیاد »

تلفن را سرجایش گذاشت و رو به پناه گفت:«برو اتاق رئیس»

پناه اخمی کردو گفت :«الان برم؟! بابا این پسره اونجاست »

سوگل لبخندی زدو گفت:«اینکه همیشه اینجا پلاسه باورود شما به این شرکت پلاس شدنش مهر تأیید هم خورده...پاشو برو تا داد رئیس در نیومده»

پناه خودکار در دستش را به سمت سوگل پرت کرد ،از جابلند شدو میز را دور زد کنار میز سوگل ایستاد و گفت:«نمیدونی چیکارم داره؟!»

سوگل شانه ای بالا انداخت و گفت:«نه والا،البته اول گفت خودم برم ،ولی بعدش گفت ،نه بگو خانم شایسته بیاد....(چشمکی زدو ادامه داد)فکر کنم این

پسره ازش خواسته جان خودم.»

پناه پشت چشمی نازک کردو به سمت اتاق رفت،خیالش راحت بود ماکان در حضور پرهام کاری نمیکرد...در زد با شنیدن صدای پرهام دستگیره را پایین

کشید و وارد شد ،در نگاه اول ماکان را دید که دست به سینه گوشه ای از اتاق کنار پنجره ی سرتاسری ایستاده و با لبخند نگاهش میکند ،اخمی کرد و به

سمت پرهام رفت نزدیک شدو گفت:«امری داشتین بامن؟»

پرهام نیم نگاهی بااخم به ماکان انداخت بعد نقشه های در دستش را به سمت پناه گرفت و گفت:« بی زحمت این نقشه ها رو ببرین اتاق اقای

مقدم...بهشون بگین روش کار کنن ،اشکالاتش رو برطرف کنن بعد بهم تحویل بدن... تا فردا باید برسه دست اقای هاشمی»


romangram.com | @romangram_com