#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_97
-چی توسرته غزل؟توهیچ وقت بدون دعوت جایی نمیرفتی،اونم اینطوری باآمادگی کامل!
-دارینوش برای عروسی من اومده بودمنم بایدتلافی می کردم!
-هنوزهم نمیتونم تورودرک کنم،مثل یه معمای پیچیده ای غزل!
-آسون میشم،نگران نباش!
دستاموبه لبه ی میزگرفتموبه سمت دستشویی راه افتادم،خداروشکرهیچکس اون اطراف نبودکه معذب بشم،هنوزکامل دره روشویی رونبسته بودم که دارینوش باخشم دروبست وقفلش کرد..
دارینوش-چرااومدی اینجاغزل؟کدوم بی پدری دعوتت کرده بود؟
باخونسردی دستاموتوهم قلاب کردموگفتم-چراوجودم اذیتت می کنه؟اینقدرغیره قابل تحمل شدم؟البته فراموش کرده بودم که تواززنای ..... خوشت نمیاد!
-اینقدراون کلمه ی لامصب وتکرارنکن،به من بگوقصدت چیه ازاومدنت؟
-بتیس که نبودگفتم زشته منم نباشم،اومدم تبریک بگم وبرم.
-خیله خوب تبریک گفتی،یه ماشین برات میگیرم برگردخونه.
-چراعجله داری برگردم؟من هنوزشام عروسیت ونخوردم،درضمن خونه برم نبوده بتیس دلتنگیموبیش ترمی کنه،آخه میدونی چیه؟ماخیلی بهم وابسته ایم!
باحرص دستاشومشت کردوآوردبالاولی به جای اینکه روی صورت من فرودبیاره کوبیدش روی دیواردرست کنارصورتم..
romangram.com | @romangraam