#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_94
دامون چنان زجه وارروی جنازه ی ترمه فریادمی کشیدکه گویی دل سنگ راهم آب می کرد،آیهان پدره شکست خورده ی ترمه باچشمانی سرخ به ملاحفه ی سفیدی که روی جنازه پاک ترمه اش یکی یک دانه اش کشیده بودند خیره بود...پناه برای بارصدم ازهوش رفته بودوزخمی دیگرروی قلب آیهان بازشده بود!...
دامون-چشات وبازکن ترمه،توروجون دامون چشات وبازکن،به قرآن چشات وبازنکنی خودمومی کشم،نخواب لعنتی،من بدون توطاقت نمیارم،توروقرآن ترمه،من طاقت دیدن چشمای بستتوندارم،طاقت بدن سردت وندارم،نریزین نامردا،نریزین اون خاک لعنتیو،ترمه بدون من طاقت نمیاره بدون من هیچ جانمی خوابه!
ثمیرباهرزوری که بوددست هایش رابه زانوی های لرزانش گرفت وبلندشد،بازوهای دامون راچنگ زدوازروی خاک بلندش کرد،کمرهمه آن ها شکسته بودهیچ کسی نبودکه دیگری رادلداری بدهد،دامون راکه روی صندلی ماشین نشاندقاب عکس زیبای ترمه رادربین دستانش فشرد،چه قدردلتنگ این چشم های سبزرنگ معصوم می شد،هنوزهم حسرت به دل مانده بودکه یک باردیگرثمیرصدایش بزند...)
(دارینوش)
صورت غرق درخونشوبانوک کفشم بالاکشیدمومثل یک ببرزخمی زل زدم توچشمای مشکیش که حالابین اون همه کبودی خون سخت دیده می شد..
-میدونی چندساله منتظره این لحظه ام؟نه نمیدونی،چون هنوزجمع ماکامل نیست،اگه اون عموی لجنت هم اینجاکنارمون بودبهت میفهموندم که چه عروسی تودلم برپاشده،چیه؟صدات درنمیاد؟می خوای یه کاری کنم اصلادرنیاد؟
-انتقام چیوازمن میگیری؟انتقام عممو؟
-انتقام نامردیت وانتقام غزل و..فکرکردی من خرم که باورکنم غزل وعاشق خودت کردی؟همه ی هدفم ازاینکه آوردمت اینجا،این بودکه مثل س*گ به کارایی که کردی اعتراف کنی،زودباش بگوچجوری به حریم من دست درازی کردی؟
-اون حریمی که ازش حرف میزنی،نوه ی عموی من.. زنم... مادره بچمه،هرچی هم که بین مااتفاق افتاده باشه حالابچه ی من توشکمش داره بزرگ میشه!
-بروسره اصلش،بگوچه......خوردی!
-عاشقش شدم ازهمون روزاولی که دیدمش،خوشگل بود،چیزی که واسه همه خاص ودست نیافتنی باشه،بایدواسه من بشه،هرچی بهش نزدیک ترشدم اون هی بیش ترعقب کشید،ولی من ناامیدنشدم،چون سرسختیش بیش ترجذبم کرد،دختری که عاشقش بودم همه جوره پسم میزدبه خاطره توالعنتی شایداگه تونبودی بدون خشونت ونفرت به دستش میاوردم!(صورت دارینوش هرلحظه کبودترمی شد)اومدپیشم،مثل همیشه بامعصومیتش قلبموزیروروکرد،نتونستم ولش کنم،چون اگه ولش می کردم دوباره برمی گشت توآغوش توی لعنتی،بیهوشش کردموبردم توخونم،قبل ازاینکه بهوش بیادکاروتموم کردم،اینقدلذت بخش وبه یادماندنی بودکه...
باتمام توانم مشت گره شدموخوابوندم توی صورتش،اینقدرزدمش که جون ازتنش رفت ودوباره پخش زمین شد،تمام حرفای تلخ ورفتارای غزل مثل یه فیلم جلوی چشمام رژه میرفت،به دختری که تصاحبش کرده بودم دست درازی شده بودومن به راحتی بهش گفته بودم...چی به سرش اومده؟چیکارش کردی دارینوش؟توحیوونی!به قوله غزل یه باتلاق نفرت انگیز!
romangram.com | @romangraam