#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_92


-غزلم دارین..غزل..

-چی شده دامون؟غزل چی شده؟

-گفت میره اتاقش که استراحت کنه بعده دوساعت رفتم پیشش،چشماشوبازنمی کرد..خودکشی کرده دارینوش،میشنوی چی میگم؟غزل من خودکشی کرده..

گوشی ازدستم افتادزمین،تپش قلبم برای لحظه ای ایستاد،کیومرث باترس بازوموتکون میدادولی جوری توشوک بودم که هیچ جوره به حالت عادی برنمی گشتم..

(غزل)

انگشتای لرزونموروی شکمم کشیدم،پرستاری باروپوش سفیدخیلی مهربون گفت-بچت هم مثل خودت حسابی قوی وسرسخته!

بی تفاوت زل زدم به مردی که پشت شیشه هابه درودیوارمیزدکه اجازه بدن بیادتو،وبالاخره هم مجبورشدن دروواسش بازکنن،آخرین حرفامون توی ذهنم شکل گرفت،دوباره ازخشم گرگرفتم!

دارین-چه غلطی کردی غزل؟باخودت فکرکردی وبه این نتیجه رسیدی که بامردنت راحتمون می کنی؟هنوزم بچه ای حتی باوجوده بچه ای که داری،اگه میدونستم قراره همچین غلطی بکنی خودم زودترنفست ومیبریدم!

ملاحفه ی سفیدوتومشتم جمع کردموروی سرم کشیدم،نمی خواستم چیزی بشنوم،دیگه ذهنم اون قدرتوان نداشت که نسبت به حرفاعکس العمل نشون بده..باخشم ملاحفه روازروی صورتم کشید،میدونستم طاقت نمیاره..

دارین-هیچ وقت حرفایی که بهت زدموگوش ندادی الاحرفای امروزمومگه نه؟حرف بزن غزل،باسکوتت آتیش خشمموشعله ورترنکن!

-توحتی بلدنیستی نگران کسی باشی،وقتی عاشقه یه نفرم که میشی به جای محبت باوحشی گریات طرفت ونابودمی کنی،تومثل یه باتلاقی که همه رومیکشی توخودت..توفقط زندگی می کنی برای نابودی!

صورتش کبودشد،ناباوردستاشوبه تخت گرفت وبلندشدقبل ازاینکه کامل ازاتاق بیرون بره گفت-پس خیلی مواظب این باتلاق باش،ممکن توروهم توی خودش بکشه..

romangram.com | @romangraam