#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_91
-به توربطی نداره...
-پس خفه شو!
بی تفاوت ازکنارش گذشتم باحرفی که زدروی پله ی سوم ایستادم.
غزل-شنیدم می خوای به همین زودیاازدواج کنی...واقعااینقدرکینه ای هستی که می خوای به خاطره انتقام ازمن هرلجنی وتوبغلت راه بدی؟
عصبی بودم وحشی ترم کرد..بایه خیزدستاموروی گلوش گذاشتمو بی رحمانه چسبوندمش به در..
-قبل ازاین که زربزنی به کارایی که کردی فکرکن خانم شایگان،درضمن واسه انتقام اززن..... مثل توحتی یک قدم هم برنمیدارم چه برسه ازدواج بارویا!اون هرچی که باشه،تظاهربه عشق نکرده که بعدشم بره توتخت یه کثافت دیگه ویه ماه نشده بچه پس بندازه..پس دیگه اصلاخودتوبااون مقایسه نکن!
همه چیزرومی شدتوچشمای مشکی اشک دارش دید،ترس،نفرت،حسرت،دلخوری!نمیتونستم بی تفاوت باشم حداقل جلوی زنی که مقابلم بود ولی امروزاونقدرتلخ شنیده بودم که هرلحظه آمادگی اینوداشتم هم خودموهم اونوبدون دلسوزی باحرفام آتیش بزنم،دستای کوچیک لرزونشوروی دستام گذاشت،لرزش خفیفی توکل بدنم پیچید،لعنت به این کشش،لعنت به این سست شدن!
غزل-ازم متنفری؟
-من ازهرکی که توزندگیم نفس میکشه متنفرم،اذیتت می کنه؟
-نه....
دستاموازیقش جداکردورفت توخونه...کلافه چنگی توموهام زدموسوارماشینم شدم،من چه غلطی کردم؟بهش چی گفتم؟به خاطره لغزش خودم صفت..... روچسبونده بودم بهش،به پاک ترین زن زندگیم! ........
وسط حرفای کیومرث گوشیم شروع کردبه لرزیدن،دستموفروکردم توجیبموجواب دادم-چیزی شده دامون؟
romangram.com | @romangraam