#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_9


-نمیشه نری؟خاطره ی خوبی ازپروازندارم تواین چندهفته ایم که نباشی زندگی واسم زهرمیشه!

دامون-منم منتظربودم دارینوش بیادکه تواین چندهفته اینقدبزنین توسروکله ی هم که منم تااون موقع برگردم درضمن قرارنیست هربارکه من عازم رفتن میشم لب ولوچت آویزون بشه وبغض کنی،چون تودیگه بچه نیستی!

ناخواسته اشک درچشمانش حلقه زده بودترمه هم همین رامی گفت تودیگربچه نیستی قاشق وچنگال رارها کردوبلند شد

-آره من دیگه بچه نیستم ولی دیگه مادری هم ندارم!

اشک هایش راباپشت دست پس زدوراهی اتاقش شداین خانه بی اوتاریک وجهنم بودخانه ی بی ترمه دیگرگرمای همیشگی رادرخودنداشت!قاب عکس خانوادگیشان رادردست گرفت...انگار قلبش دوباره جان گرفته است،این بغض بهانه ی شکستن می خواست آن هم بعده چندسال نگریستن! .........بادکنک هاراکه وصل کردباشادی به خانه خیره شد همه چیزتکمیل وزیبابود!صدای آ یفون که بلند شددستوپایش ازهیجان به لرزه افتادچنان ازپله ها می دویدکه متوجه نشدچندپله رازیره پایش جا گذاشته است..چندپله بیش ترباقی نمانده بود که باحواس پرتی پاهایش رااشتباه گذاشت ودرهوامعلق شد...دارینوش برای به آغوش گرفتن غزل دست هایش راازهم باز کردغزل باشتاب درآغوش اوفرورفت وهردوبه عقب پرت شدندغزل بدون درنظرگرفتن موقعیت فعلی باهیجان ازخدمه هامی خواست که دررابازکنندتادامون واردشود حرف هایش که به پایان رسیدمتوجه جسمی که درزیره بدنش وجودداشت شدسرش رابه پایین سوق دادهردوبی حرف درچشم های هم غرق شده بودندوسینه ی هردوبه سرعت بالاپایین می رفت دارینوش درذهنش فقط به لذت این آغوش وگرمای روی تنش می اندیشدوغزل به چشم های آبی رنگ زیبای پیش رویش !

دامون-جات خوبه وروجک؟

باصدای دامون ازخجالت سرخ شدو سرپایین انداخت وبلند شدباحرص نگاهی به پله ها انداخت...چه زمین خوردن لذت بخشی شده بود!تمام وجوده دارین ازگرمای تن غزل سوخته بودوباهیچ آب خنکی هم برطرف نمی شدازخودش بدش می آمدکه درگیراین حس خوب شده است درست مثل پسربچه های هیجده ساله!

غزل-ایشالله هزارسال عمرکنی دامونی!

انگشت هایش رادرکیک فروکردوبه نوک دماغ خوش تراش غزل مالید-اینجوری خوشگل ترمیشی!

بااتمام حرف دامون دریک حرکت غافل گیرکننده کیک راباصورت دامون یکی کرد...

غزل-توام اینطوری جذاب ترمیشی!

نگاهش که روی اوسر خوردازدیدن پدرش باآن کت وشلواراتوکشیده وصورتی که حالاغرق خامه بودازخنده ریسه رفت دامون باقیافه ای زاربه سمت اتاقش رفت تاگندکاری وروجکش راتمیزکند!

romangram.com | @romangraam