#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_10
دارین-می خواستیم بخوریم مثلا..
انگشت های ظریف وکشیده ی غزل که آغشته به خامه بودنزدیک صورتش رفت تااوراهم زیباکندامادارین به سرعت انگشت های اورابه دهانش کشیدوبالذت خامه رابه حلقش فرستاد غزل باچشم های متحیردرحال هضم حس عجیبی بودکه بااین اتفاق درگیراوشده بود...
دارین-انصافاخوشمزه بود...چسبید!
ودردل نجواکرد:مخصوصاانگشتای تو!
غزل باهول وولاظرف کیک رابرداشت وبه بهانه ی شستن ظرف به آشپزخانه پناه برد!باهیجان به انگشت هایش خیره شدنمی توانست باخودش حلاجی کندکه چنددقیقه ی پیش انگشتش دردهان خوش فرم دارینوش فرورفته بودحس عجیبی داشت اصلادرک نمی کردچه اتفاقی درحال افتادن است!...........دوسه روزی ازسفردامون گذشته بوددوسه روزی که دارینوش دراتاقش مشغول چیدن نقشه هایش بودوغزل دگیرامتحانات ترم!....باعصبانیت مدادرادرپشت گوشش جاسازکردووبعدازبرداشتن مسئله ی مزخرف فیزیک به سمت اتاق دارین حرکت کردبدون درنظرگرفتن ساعت که دوازده شب رانشان میدادولباس های تنش که تاب حلقه ای وشلوارکی بیش نبوددره اتاقش رابازکردوداخل شد!
غزل-اونطوری نگانکن عادت به درزدن ندارم!
اوفارغ ازتمام اتفاق های دوروبرش روی کاناپه ی اتاق دارین لم داده بودوهیچ متوجه نگاه خیره ی دارین روی بازووگردن عریانش نشده بود!
غزل-انتظارپذیرایی ندارم ولی یه آب که میتونی بدی گلوم خشک شد!
باکلافگی دستی لای موهایش فروبردولیوان آب رابه سمتش گرفت بالحن سردوکلافه ای نجواکرد-خوردی برگرداتاقت!
غزل باچشمانی گردبه او نگاه کرددلیل این همه سردی رانمیفهمید-چرا؟سوال داشتم ازت..
اینبارکمی ولوم صدایش رابالاتربرد-میتونی بدون فضولی کردن کاری که میگم وانجام بدی؟
ازآمدنش به این اتاق پشیمان بودتمام ذهنیاتش به طرزه عجیبی پوچ وبیهوده ازآب درآمده بود!به سرعت ازجایش بلندشدقبل ازخارج شدن ازاتاق بازوهایش اسیردستان قوی ومردانه ی دارینوش شد...
romangram.com | @romangraam