#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_11


دارین-یه لباس بهتربپوش سوالت وبیارزیادطولش نده که پشیمون میشم!

باحرص بازوهایش راازچنگال اودراورد-دیگه به من دست نمیزنی!

همین جمله کافی بودتادارین مثل خ*رپشیمان شود!دست خودش نبودکشش خاصی به این دخترداشت حتی پوشیده بودنش هم اورادیوانه می کرد!تقریبامطمئن بودکه غزل دیگربازنمی گرددتنهاراه رام کردن این دخترک چموش وحشی شدن بود!تیشرتش رابابلوزتنش عوض کردوبه سمت اتاقش رفت به اوکه نزدیک می شدحس شیطنتش گل می کردبدون درزدن دستگیره راپایین کشیدووارده اتاقش شد!غزل باصورتی برافروخته به او حمله کرد-سردره اینجانوشته طویله که سرتومیندازی میای تو؟

دارین خونسردبه صورت عصبی اش زل زدو گفت-دست خودم نیست عادت کردم!

غزل-بروبیرون حوصلت وندارم!

-فک کردی من حوصله ی تورودارم؟ولی مجبورم تحملت کنم تابابات بیادوتحویلت بدم!

-هیچ اجباری درکارنیست راه بازجاده دراز!

-برداراون ورقه هاتوبیادنبالم..

-اگه فیزیک وبیفتم خیلی بهترازاین که ازتوکمک بخوام!

-برای آخرین بارمیگم بردار،بریم!

-من هیجانمیام.

-چرا،یه فص کتک مفصل بخوری میای!

romangram.com | @romangraam