#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_86


بابا-بیابشین قربونت برم،چقدلاغرشدی..

-ازبس که بالجبازی غذاشوپس میزنه ...منم توخونه خیلی باهاش درگیرم!

بابابااخم وجدیت گفت-تومگه خونه هم هستی که حواست بهش باشه؟

بتیس-کارم ضروری بودوگرنه هیچی واجب ترازمراقبت ازهمسرم نبودپدرجان!...هرچندکه شماازمن هم جوون ترید!راستی،چندسال ازغزل بزرگین؟

بابا-خیلی مسائل مهم تری هست که بایدرموردش بحث کنیم،سن وسال بمونه واسه وقتش،غزل!ماروتنهامیزاری؟

-حتما!

درحالی که داشتم ازفضولی میمردم به سمت آشپزخونه رفتم،ولی طاقتم نیومددروببندموحرفاشون وگوش ندم.

بابا-ازقوله من به اون عموی بی همه چیزت بگوکه خیلی بازی بدی وشروع کرده بهش گفته بودم دست روی غزل نزاره ولی فک می کنم یکم مخش تاب داره بهتره که توبهش بفهمونی پاشوخیلی زودازاین ماجرابیرون بکشه وگرنه جوری نابودش می کنم که برای بلندشدن بازهم مثل سگ به پاهای من ودخترم بیفته!

-خیلی مطمئن میگین دخترم،واقعاهم جای تحسین داره باوجوده تمام واقعیت های گذشته هیچ کمبودی واسش نزاشتین،ولی یه ایراده خیلی بزرگ دارین اونم اینه که دشمن مردی هستین که زندگیتونو بهش مدیونید!

-عموی عزیزت داروین شایگان ملقب به رشید،یه عادت خیلی بدداره اونم اینه که خیلی دلسوزه،واسه خانوادش نه هافقط واسه بچه یتیم هایی مثل من وتودلش میسوزه،بعدش درقالب یه سرپرست،یه پدر،به شیوه ی خودش جوری بزرگمون می کنه که مثل خودش تولجن وکثافت دست وپابزنیم،اون گرگ صفت حتی به پسره خودشم رحم نکرد،توهم تایه مدت واسش برادرزده وهم خونی وقتی کاراییت تموم بشه میشی مهره ی سوخته!

-توی بازی رشیدفقط یه مهره ی سوخته وجودداره اونم پسرخوانده ی عزیزت دارینوشه!...تعجب کردی؟نترس من اگه می خواستم چیزی بگم تاالان کارو یک سره کرده بودم!میدونی زندگی پسرت وبه چی مدیونی؟به وجوده دختره عزیزت درکناره من!

باباباخشم یقشوگرفت وچسبوندش به پشتی کاناپه -دنبال چی هستی عوضی؟

romangram.com | @romangraam