#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_85
می خواستم روی تخت بشینم که به سمتم اومدوحلقه روازتوانگشتم درآورد-لازمم میشه..
تواون لحظه فقط به خودم لعنت فرستادم که چرافراموش کردم درش بیارم..
-کی میریم خونه؟
-تایه ربع دیگه..
-چراالان نه؟
-چون ماشین وگذاشتم تعمیرگاه هنوزآماده نیست،خسته میشی درازبکش..
-خسته نمیشم.
-پس درازنکش!
باحرص سرموچسبوندم به دیواروچشاموبستم...هنوزهم گرمای بوسه هاشوروی صورتموگردنم حس می کردم! .........
بتیس-حالت خوبه عزیزه دلم؟
-ولم کن بتیس،اصلاحوصله ی سیاه نمایی ندارم،ولم کن جون مادرت!
به سختی پله هاروپایین رفتم ووارده سالن پذیرایی شدم..
romangram.com | @romangraam