#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_84


-میدونی که منم اونجام،هنوزم اتاقم کناره اتاق توا،بادیدن من باحضوره من اذیت نمیشی؟

-نه...چرابایداذیت بشم؟توهم جزئی ازخانواده ی شوهرمی،فامیلمی،آدم که بادیدن فامیلش ناراحت نمیشه،میشه؟

-وقتی میبینمت..یاده خاطراتمون میفتم جالبه نه؟باوجوده بچه ای که توشکمته بازم یاده....میفتم ...یاده لوندی هاودلبریات توبغلم..یاده لذتی که میبردیم!

-ولی من وقتی نگات می کنم یاده چیزایی که ازدست دادم میفتم،یاده حماقتم،فقط همین،جالبه نه؟

دستاشومشت کردوبلندشد،تیشرتشوازتنش کندوبه سمت حموم رفت،چشماموبستم که نگام به تن وبدنش نیفته لعنت به توغزل که هیچ وقت نمیتونی خودت وکنترل کنی لعنتتتتت! یه پنج دقیقه که گذشت حوصلم سررفت دستموبه کمرم گرفتم وبلندشدم،ناخداگاه به سمت آشپزخونه رفتم،یه جعبه ی قرمز،یه دسته گل سفید،بایه جعبه ی خیلی بزرگ..بادستای لرزون دره جعبه روبرداشتم..لباس عروس بود،لباس عروسی که قراربودرویاواسه عشقه من بپوشه،لباس عروسی که قراربوددارینوش ازتنش دربیاره...قلبم تیرمی کشید،اشکام مثل سیل روصورتم روون شدن،لباس عروس ودرآوردموباحسرت مقابلم گرفتموجلوی آینه ایستادم..چقدبهم میومد،شایداگه ازدارینوش حامله بودم هیچ وقت نمی شدکه بابتیس ازدواج کنم،شایداگه اون روزپیش بتیس نمیرفتم.... حضورش روکمی اون طرف ترحس کردم..به سمتش برگشتم،بابالاتنه ی لخت به دیوارتکیه زده بودوباحسرت به من نگاه می کرد...چقددلتنگش بودم!چقدمیمردم واسه آغوش گرمش!لباس روتوجعبه برگردوندموآهسته به سمت حال رفتم،هنوزکامل ازکنارش ردنشده بودم که کمرموگرفت وآروم چسبوندم به دیوار،هیچ کدوم حرف نمیزدیم فقط بادلتنگی وحسرت توچشمای هم زل زده بودیم،چشمای اونم سرخ بود..درست مثل من!شصتشونوازشگرانه کشیدروی گردنم،نفس عمیقی کشیدودستاشوگذاشت روشکم برآمدم..

-این مزاحم کوچولونمیزاره بغلت کنم،وقتی باباشم نیست..خودش هست!

-توبراش انتخاب کردی؟

صورتشوچسبوندبه صورتموزمزمه کرد-همشوبرای توخریده بودم..برای عروسک هیجده سالم!

-چرا؟

-وقتی توویترین دیدمش،مطمئن بودم خیلی تواین لباس خوشگل میشی خیلی زیباو..نفس گیر!

بی اختیاربازوشوچنگ زدم وبیش ترخودموبهش چسبوندم،دودل زل زده بودبه لبام که روی پنجه هام بلندشدمو........،باهربوسش بچه ی توشکمم حسابی ورجه وورجه می کردوتکون می خورد،تکون خوردنش چشماموبه روی حقیقت بازکرد..من متاهل بودم!یه بچه توشکمم داشت بزرگ می شد،مردی که داشتم میبوسیدمش یه مرده نامحرم ومتاهل بود،ماداشتیم خیانت می کردیم..دارینوش به یک نفرومن به دونفر!دستاموروی سینش گذاشتم وهولش دادم عقب،درحالی که چشماش سرخ بودونفس نفس میزد،کلافه چنگی توموهاش زد..

-خیانته دارین!

romangram.com | @romangraam