#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_80
-نه،اصلالوس نشدم.. یعنی هیچ وقت دوست نداشتم اینطوری باشه..
بتیس-شایدبرای ماه عسل بریم ولی برای همیشه نمیشه یعنی یه چیزی هست،یه بهونه ای هست که نمیتونه ماروازایران دورکنه..
دارینوش خیلی سعی کردکنجکاویشوپنهون کنه ولی زیادموفق نشد..
رشید-خبرایی عمو؟
بتیس-یه خبرایی هست ولی هنوزقطعی مطمئن نشدیم..
باحرص نگاش کردم اینقدباافتخارمی گفت که همه فک کنن ماباعشق بچه دارشدیم،من ازتووهرچی که به تومربوط میشه تنفردارم..
. رویا-واقعاخیلی بامزه میشه چه مامان کوچولویی داره مادربچت میشه بتیس..
خیلی ناخداگاه نگاهم روی صورت دارینوش سرخورد،یک آن وحشت کردم صورتش روبه کبودی بودورگای گردنش به شدت متورم شده بود،زل زده بودبه شکمم،باترس ازجام بلندشدم تاخواستم برم سمتش بتیس کمرموگرفت وبه سمت اتاقش هدایت کرد..
-بیاعزیزم،لباسات وعوض کن!
همین که رفتیم داخل اتاق باخشم پسش زدم-قصدت چی بودازاون کاره مزخرف؟خیلی افتخارداره که آدم با.......بچه داربشه؟
-فقط می خواستم به اون معشوقه ی نفهمت بفهمونم که کاری وکه اون تموم نکردمن تمومش کردم،می خواستم بدونه که دیگه غزلی وجودنداره..
-اگه تواین چرندیات روهم نگی اون خودش منوبه کل فراموش کرده،اصلاواسه همینم بودکه اونقدرسریع ازدواج کرد..
romangram.com | @romangraam