#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_79


کیومرث-بیااینجاببینم،چقدشبیه دخترمی غزل جان!

غزل-سرماخوردم مریض میشین..

بتیس-آره عمویه چندوقتیه حالش خوب نیست بایداستراحت کنه..

بتیس-سلام دخترعمو..

-سلام!

-سلام دارینوش خان بازهم سعادت دیدن شمانصیب ماشد..

-سلام..

بالبخنده کذاییش کمره غزل وگرفت ونشوندش روی مبل،بادقت بیش تری بهش خیره شدم..انگارحالش خوب نبود،صورتش زردوبی روح بود!دستاموزدم زیره چونموبهش زل زدم به کبودی روی دستش این بازی که تموم شه استخونای بتیس وجلوی چشماش خوردمی کنم قسم می خورم!

رشید-چقدخوب شدکه همه جمع شدیم موضوع مهمی هست که بایدبهش رسیدگی کنیم،راستش من می خوام مدیریت شرکت وبه دارینوش واگزارکنم،دارینوش ورویاخوب میتونن پله های پیشرفت روترقی کنن،اماواسه بتیس وغزل هم یه برنامه دارم..به عنوان کادوی عروسیتون وبه جبران ماه عسلی که نرفتین می خوام بفرستمون ترکیه هرچه قدرکه می خواین میتونین اونجابمونین،البته شایدهم غزل جان ازاونجاخوشش اومدوخواست برای همیشه اونجابمونه به هرحال هرچی عروس گلمون بگه..

(غزل)

-من ازپیش بابام جم نمیخورم..

رشیدکمی بادلخوری دستی به ریش هاش کشیدوگفت-چقدوابسته ای به پدرت...حتماچون تک بچه بودی یه کوچولولوس شدی..

romangram.com | @romangraam