#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_73
- کاری نداری؟می خوام قطع کنم!
-ازت نمی خوام برگردی... حتی نمی خوام پشیمون بشی فقط می خوام خودت وتوذهنم توقلبم توزندگیم بکشی،جوری که هردفعه یادت بیفتم یه فاتحه بخونموبه زندگیم ادامه بدم...
-خدافظ!
گوشیوکه قطع کردم هق هقم کل اتاق وپرکرد،اماتنهاکسی که دلداریم میدادسکوت بودوسکوت....
(سری به گذشته اززبان دامون:
باهق هق مشتاشوبه تخت سینم می کوبیدوفحش میداد،طاقت گریه هاشونداشتم دلم واسه خنده های ازته دلش یه ذره شده بود!
ترمه:به خاطره حماقتای تو،به خاطره کثافت کاریای تو،بچموبادستای خودم قبر کردم ،بچم هنوزمدرسه نرفته بودمیشنوی چی میگم دامون؟خودم بااین دستام موهاشومیبافتم که بره مدرسه که مثل همه ی بچه های دیگه کولشوبندازه رودوششوباشوق وذوق بشینه پشت نیمکتش،چیکارکردی بابچم داموننن؟چیکارکردی بایه دونه دخترم؟هنوزصدای مامان گفتناش ازگوشم بیرون نرفته،هنوزوقتی بیدارمیشم اول میگم غزل،بعدیادم میفته که خودم خاکش کردم باهمین دستا،دلم واسش تنگ شده دامون میفهمی دلتنگی یعنی چی؟
بابی تابی کشیدمش توبغلموموهاشونوازش کردم،اینقدرگریه کردکه توبغلم خوابش برد،روی دستام بلندش کردموخوابوندمش روی تخت،توی این چهل روزضعیف تروشکسته ترشده بود،پتوروروش کشیدم ومثل همیشه رفتم تواتاق غزل...دیگه نیست که باطنازی بپره توبغلموشعرای مهدکودکشوبخونه،دیگه نیست وهیچ وقت صدای قشنگش توی این اتاق نمیپیچه دیگه نیست که صدام کنه باباودلم براش ضعف بره...چهل روزه نیستی غزلم کجایی فدات بشه دامون؟کجایی که مامانت دق کردازدوریت؟کجایی که ببینی اشک بابارودرآوردی یه دونه دختر!
ترمه-دامون..
نگام که به چشمای سرخ واشکیش افتادبادلتنگی دستاموبازکردم اونم بابی قراری خودشوپرت کردتوحصاره دستام.....)
ثمره-من میگم گلبهی روبپوش به آرایش ملایم صورتتم میاد!
-نه همین مشکی رومیپوشم..
romangram.com | @romangraam