#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_74


-مگه می خوای بری مجلس عزا؟ناسلامتی تولده شوهرته ها!

-می خوام عزاش باشه..

-اینطوری نگوغزل بتیس خیلی دوست داره،قشنگ مشخصه خیلی هم بهت میرسه تپل شدی عینهوزنای حامله..

-خفه شوثمره حوصله ی چرت وپرت حرف زدنات وندارم..

-ازبس بیشعوری،به من چه؟گونی بپوش!

ماکسی مشکی رنگی پوشیدم که یه طرفش آستین سه ربع داشت واون یکی نداشت،فیکس تنم بودوبلندیش تاروی زانوم،موهاموثمره شلاقی اتوکشیده بودوساده روی شونه هام ول کرده بود،پشت چشمم سایه ی مات مشکی زده بودم که مشکی چشام وپررنگ ترکرده بود یه رژکبودهم روی لبام مالونده بودم ادکلن مورده علاقه ی دارینوش وازتوکشودرآوردم وباهاش دوش گرفتم ...امشب میومد...ازنقشه هاوحرفای تیکه داربتیس فهمیده بودم..نمیدونم چی توکلشونه؟هرچی که هست فکرنمی کنم زیادخوشایندباشه...

(دارینوش)

رویابالوندی دستامو بین دستاش قفل کردوکشیدم سمت بتیس...

بتیس_خوش اومدی دخترعمووهمینطورشمادارینوش خان!

رویا_ممنون!

بوی عطره خنک مست کننده ای توی فضاپیچیدوبعدهم خودش که باصورتی مغروروگام های محکم به سمتمون میومد...درده بدیوتوناحیه ی قلبم حس کردم لیوان آبی برداشتمویه نفس سرکشیدم...باعشوه دست هاشودوره بازوهای بتیس حلقه کرد_خوش اومدین!کلبه ی درویشی مارومنورکردین...

رویا_من که واسه عروسیتون نتونستم بیام ولی مطمئن بودم سلیقه ی پسرعموم حرف نداره واقعاخوشگلی!

romangram.com | @romangraam