#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_70


-بتیس مثل عموش خوب بلده بادختراچجوری رفتارکنه که دلشونوبه دست بیاره..

تمام عضلات بدنم منقبض شد،دیگه خون به مغزم نمی رسید،بادوقدم بلندخودموبهش رسوندمومشتی حوالی صورت نحسش کردم..

-روزگارت وسیاه می کنم جوری که برای مردن بیای به دست وپام بیفتی جوری که وقتی زیره خروارهاخاک داشتی میپوسیدی کسایی که ردمیشن حتی یه توفم روخاکت نندازن..

(غزل)

بتیس-می خوای کمکت کنم لباست ودربیاری؟

-من نیازی به کمک توندارم..

-چجوری می خوای تنهایی زیپشوبازکنی؟

-واست مهمه؟واست مهمه که عذاب نکشم؟اگه یه درصدواست مهمه ازاین اتاق بروبیرون،وقتی چشم بهت نیفته نه عذاب می کشم نه قلبم فشرده میشه..

-یه امشب وتنهات میزارم که باخودت کناربیای ولی ازشبای دیگه..

-بروبیرون،نمی خوام صدات وبشنوم..

بالشتشوازروی تخت برداشت وباعصبانیت دروبهم کوبید...دروقفل کردم وقیچی روازتوکشوبرداشتم دستم به هرجاکه رسیدبریدمش تیکه های بزرگ وکوچیک تورکل اتاق وپرکرده بود،باگریه لباس های مشکی ازتوکشوبرداشتم وپوشیدم دیگه دلم نفس کشیدن هم نمی خواست..

(دارینوش)

romangram.com | @romangraam