#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_55
-هیچی ازدستم افتاد..
بابا-خیله خوب پس دوسه روزدیگه جواب قطعی وبهم بده..
-چشم!
همین که اولین قاشق وخوردم معدم توهم پیچیدوبه سمت روشویی دوییدم فقط آب بالامیاوردم وگرنه هیچی تومعدم نبود.. دارینوش باخشونت حوله روپرت کردتوبغلموموهای بلندموکه توصورتم ریخته بودپشت سرم جمع کرد-دوسه روزوقت می خوای دیگه ها؟یه دوسه روزی بهت نشون بدم غزل!
-می خوای چیکارکنی مثلا؟
-امشب میای تواتاقم مثل........
-امشب میرم پیش بابام می خوابم کورخوندی اگه فکرکردی تا قبل ازازدواج میتونی باهام ..... داشته باشی!
-توکه دخترنیستی واسه من دوسه روزوقت می خوای اگه دختربودی چقدوقت می خواستی؟
بازم باحرفاش آتیشم زد بازم قلبموشکوند!بابغض دستموروسینش گذاشتموهلش دادم ولی بدترکمرموگرفت ومنوچسبوندبه خودش صورتشوکه آوردجلو پسش زدم-بهم دست نزن!
دستامومحکم گرفت وصورتش وآوردجلو همراهیش نمی کردم فقط کارم گریه بود!کلافه وعصبی ولم کردوتوگوشم گفت-کی میتونه جلوی منوبگیره که بهت دست نزنم؟تو؟باهمین همراهی نکردنت؟باهمین دستای قفل شدت توی دستم؟
صدای بابام که نزدیک شددارینوش سریع ازم فاصله گرفت..
دامون-مسموم شدی؟
romangram.com | @romangraam