#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_54
-ااا؟؟به توگفته؟نشستین باهم دردودل کردین؟
-خیله خوب ازش بپرس فقط میدونی که وقتمون کمه؟
دامون-دوسه ماه بیش ترطول نمی کشه که تمام مدارک وجمع کنیم وتحویل پلیس بدیم اگه غزل قبول کردوتواین مدت بازی روبردیم شب اول دی یه بلیت میگیری وباغزل میرین کانادا منم بعدازاین که جون اون آشغال وگرفتم یه بلیت میگیرم ومیام،خوب گوشات وواکن دارینوش!غزل هیچی ازمرگ ترمه نمیدونه هیچی ازپدربزرگ قلابیش نمیدونه اگه بفهمم بهش گفتی قیده تمام سال هایی که بزرگت کردم ومیزنم وبه بدترین نحوه ممکن مجازاتت می کنم،ازکل دنیافقط توبرام موندی و غزلم اگه بلایی سره یادگاره ترمه بیادخودموزنده نمیزارم...
-متوجه ام!
(غزل)
ازصبح که بابابهم گفته بوددارینوش منوازش خواستگاری کرده خواب وخوراک ندارم اماواسه جواب دادن فکراموکرده بودم..دارینوش خیلی عذابم داددلم نمی خوادفکرکنه چون دیگه دخترنیستم سریع بایه خواستگاری فرمالیته جوابمواعلام می کنم اصلابایدخودش بیادجلوودرخواست کنه حالاهرچه قدرم که مغرورباشه..
بابا-غزل!بیاشام!
تیپموتوآینه چک کردمورفتم پایین باباودارینوش پشت میزمشغوله خوردن بودن،منم طبق همیشه نشستم کناره بابا..
بابا-فکراتوکردی عزیزم؟
-من دوسه روزوقت می خوام!
دارینوش چنان قاشق وچنگالشوپرت توبشقاب کردکه ده مترپریدم هوا..
بابا-چی شددارینوش؟
romangram.com | @romangraam