#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_5


درحالی که به زورخنده اش راقورت میدادگفت-چراخودم متوجه نشدم!

دامون-چه بحث گرمی راه انداختین وروجکا!

من-خوبه فقط من نیستم که این لقب ومیگیرم!

دره صندلی های پشت رابازکردونشست اولین باری بودکه سواره همچین ماشینی می شداین تشکیلات کمی برایش غریب وناآشنابود!علاقه ای به گوش دادن به صحبت های دامون ودارین نداشت فقط سعی می کرداین موسیقی کلاسیک ولایت رابه خاطربسپاردعجیب آرامش بخش بودامابااین حال باروحیاتش سازگارنبود!

من-بهت نمیادازایناگوش کنی،بزاراون بندری وشادشیم!

دارین-بندری دوست داری؟

-نگوکه داری!

-ندارم!ازهلهله وشادی خوشم نمیاد!

دروغ چرا؟اورابه صحبت می گرفت که صدای بم وگیرایش راگوش کندواصلاهم حواسش به آینه ی تنظیم شده ی روی صورتش نبود!به خانه که رسیدند دارین مشتاق به خانه نگریست خیلی وقت بود که ازآخرین دیدارش بازیبای خفته دراین خانه می گذشت،دیداردوباره ی آن زن برایش حسرتی ازکودکی شده بودواین دخترک مومشکی انگاریادگاری ازگذشته است!غزل باشتاب به سمت سگش رفت،دارین،نامی که هم اکنون برایش انتخاب کرده بود!

دامون-اونجااتاق غزل بود الان اتاق توا!خیلی گوشزدکردکه تمیزنگهش داریم!

-میدونست برمی گردم...مگه نه؟

آه پرسوزی کشیدوگفت-زیبای خفته ی من همچیومیدونست!

romangram.com | @romangraam