#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_41
-دارینوش!
-یه قراره دیگه میزاریم بشین پیش بابات!
کروات مسخره ای که مجبوربودم بزنموکندموانداختم روصندلی پشت،چه مرگت شده دارینوش؟مگه قراره بخورنش تواون خونه؟بچه که نیست،هیجده سالشه!چراخیلی هم بچه است ازهربچه ای بچه تر،هرلحضه امکان داره بااون دوست عقب موندش پاشه بره تومهمونیایی که هزارتاگرگ دندون تیزکردن واسه همچین بره هایی..اگه..اگه بازهوای خودکشی بزنه به سرش چی؟به توچه دارینوش توکه نمی کشیش خودش خودشومیکشه...داغون بودم داغون ترازهمیشه...سردرگم وخسته....ازمسئولیت پذیری متنفربودم ازاینکه به جزهدفم نگران چیزی باشم تنفرداشتم!اینقدخودموسرزنش کردم تابالاخره رسیدم خونه،مطمئن بودم که مثل همیشه مشغوله کلنجاررفتن باوسایل خونه ودرس خوندنه هیچ کدوم ازحرفاواتفاقات اون روزروهم یادش نیست... کلیدوتودرانداختم ورفتم تو،بوی لذت بخش قرمه سبزی زدزیره دماغم یعنی غزل ازاین کاراهم بلده؟
غزل-سلام...
نگاهی خالی ازهرحسی به سرتاپاش انداختم... انصافازیادی خوردنی بودولی من گشنه نبودم! باخستگی کاپشنموپرت کردم روی دسته ی کاناپه ولم دادم روش...حالادیگه فکرم آروم شده بودحالاکه بالبخنده شیرینش روبه روم وایستاده بود!!!!
غزل-قورمه سبزی دوست نداری؟میزه قشنگی چیدمااا..
-غذاخوردم...
کمی ازانرژیش کاسته شدولی ناامیدنشد-یکی دوقاشق،درحده امتحان..
بی حوصله بلندشدم وبه سمت اتاقم رفتم-عادت به امتحان چیزی ندارم اونم وقتی ازبیرون سفارش داده شده باشه...شنیدی سرآشپز؟
(غزل)
اونقدرسرخوش بودم ازاینکه یه شب زوداومده بودخونه که اصلاازحرفاش ناراحت نشدم...یه یه ربعی که گذشت رفتم تواتاقش،روی تخت خوابیده بودوساعدشوروی پیشونیش گذاشته بود...دوست نداشتم ازدورنگاش کنم نزدیک تررفتم..نشستم پایین تختش،چقدرخواستنی بودحتی بااخمای وحشتناکی که توخوابم حفظش می کرد...دستام ناخداگاه به سمت موهاش رفت همین که طره ای ازموهاشونوازش کردم مچ دستموسفت چسبیدانگارکه مجرم گرفته باشه..
-دیگه هیچ وقت اینقدبهم نزدیک نمیشی،فهمیدییییییی؟؟
romangram.com | @romangraam