#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_32
-کدوم ماشین؟اون ماله دوستم بودمن ماشین ندارم همین موتوره..
-اگه نشینم؟
-کاری نداره فقط دوستات یه فیلم هندی این وسط میبینن!
دستی برای بچه هاکه مثل ندیده هازل زده بودن به دارین تکون دادمونشستم ترکش دوست نداشتم ازش کمک بگیرم ولی اینقدرتندمی رفت که چاره ای واسم نزاشت مجبورشدم سفت کمرشوبچسبم اصلامعلوم نبودکجامیریم ولی داشتیم ازشهرخارج می شدیم،هوای شیطنت بدجوری زده بودبه سرم بالاخره رفاقت باثمره یه چیزایی روهم یادم داده بودبه لطف اون ریزتادرشت حساسیتای پسراروازحفظ بودم ازقصدامابه طوره نامحسوس دستاموبالاترآوردم درست روی سینه ی سفتش خیلی آروم انگشتاموروی سینش به حرکت درآوردم سرموجوری نزدیک گوشش بردم که نفسام به گوشش برخوردمی کرد خیلی آروم دم گوشش لب زدم..
-کجامیریم؟
-برسیم مشخص میشه..
پسره ازسنگ بودلعنتی قلبش اونقدرتندمیزدکه فک کنم اگه بیش ترادامه بدم ازجاش کنده بشه نفس عمیقی کشیدوموتورونگه داشت وپیاده شد....بطری آبی روکه گوشه ی کولم گذاشته بودم یه نفس سرکشید،بطری وانداخت توبغلموکاپشنشودرآورد،بعدهم پیرهن زیرشودرآورد.... بانیشخندگفتم-اگه خیلی گرمه تیشرتتم دربیار!
جوری باخشم بهم نگاه کردکه توخودم ر...م!بهم نزدیک شد..مقنعموزدبالاو.....
بالحن پیروزمندانه ای گفت-توبامن اینکاروکردی...الان گرمم شد!
لباساشوانداخت توبغلمومقابل چشمای متحیرم نشست روموتوروحرکت کرد...تنم مثل کوره داغ بود..گردنم آتیش گرفته بود...دارینوش ازکدوم سیاره اومده بود؟مگه میشه یه مرداینقدرمرموز،خشک جذاب ونفس گیرباشه؟اونقدرازعواقب کارم ترسیده بودم که دیگه حتی جرات نداشتم لباسشوبگیرم...بالاخره رسیدیم مقابل یک خونه ی ویلایی قدیمی سازنگه داشت باخونسردی پیاده شدمنم پشت سرش پیاده شدم.
-اینجاکجاست؟
-خونه!
romangram.com | @romangraam