#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_33


-ممنون که گفتی فک می کردم پارکه،چرااومدیم اینجا؟

-چون که من اینجایه سری کاردارم نمیتونستم امانت دامونوول کنم تویه خونه ی دردندشت که بازم هوس مهمونی رفتن بکنه وبه ریش نداشته ی باباش بخنده!

-کارای من اصلابه تومربوط نیست...

دروکه بازکردرفتیم تو خونه ،هم خیلی خاک خورده بودهم فوق العاده سرد..

دامون-بشین رواون کاناپه تاهیزم بندازم توشومینه..

-نمی گفتی هم میشستم.

کولموگذاشتم روزمین نشستم روی کاناپه ی گوشه ی هال،هیزمارومیریخت توشومینه واصلاحواسش به من نبود،ازاین فرصت استفاده کردموزل زدم بهش موهای لختش ریخته بودجلوی صورتش ورگای دستش برجسته شده بودچقدجذاب بود!کاش یکم اخلاق هم داشت..

-یه سوال..توچقددرس خوندی؟اصلاخوندی؟افتخاردادی بری مدرسه؟

-درحدی رفتم که بتونم بنویسم وبخونم نگران نباش!

-توخیلی خوب فیزیک توضیح میدادی حتماخیلی درس خون بودی!

-اول دبیرستان.

-یعنی..دیپلمم نداری؟

romangram.com | @romangraam