#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_30
باتعجب به نقاب طلایی که دیشب تومهمونی زده بودم خیره شدم که حالاتودستای دارینوش بود،تمام صحنه های مهمونی توذهنم شکل گرفت،اون صدا،اون چشمای مرموزآبی که نقابی مشکی قاب گرفته بودش،اون سیلی محکم....چرادیشب نفهمیدم؟اگه..اگه به بابام خبربده که همچین مهمونی رفته بودم؟؟؟؟شایدهم تاالان گفته باشه...
-خوب که چی؟الان بایدبابت سیلی که نوش جان کردی ازت معذرت بخوام؟یاشایدهم..التماست کنم که به بابام خبرندی دیشب کجابودم...یابازم ازاون حرفای مزخرفت تحویلم بدی...وقیمت و... شایدهم شاکی به خاطره اینکه دیشب به خواسته ی شومت نرسیدی...کدومش؟ آقای بت من!
نزدیک تراومد..اونقدرنزدیک که نفس هاش به صورتم می خورد..
دارین-دخترایی مثل توروزیاددیدم..هارت وپورت الکی،معصومیت ذاتی،زبون نیش داره دراز،کمی هم حوصله سربر...دیرپامیدین،ولی وقتی پابدین ضربه ی خیلی بدی میخورین،من توزندگیم بادختراوزنای زیادسروکارداشتم خودت که بهترمیدونی... وبالاخره سی وپنج سالمه ،تواین سی وپنج سال هردختری ومثل تودیدم آخرش هم دل باختن هم معصومیتشونو(یقه ی پیرهنموصاف کردوادامه داد)پس لازم نیست اینقدواسه پاک بودنت بجنگی چون یه روزی..شایدتوهمین خونه..شایدتوهمین اتاق...یه مردی تمام چیزی روکه داری حتی پاک بودنت وکاملاازت بگیره!
می خواست ازکنارم ردبشه که بازوشوتودستم گرفتم-تهدیدمی کنی؟..توی این اتاق،روی تخت نحس تو،اون مردهم حتماتویی؟
نیشخنده وحشتناکی زدوگفت-مواظب خودت باش!
عوضیییییی!یه روزی باهمین دستام خفت می کنم،چطورمیتونست اینقدربی رحم وکینه ای باشه؟رسماداشت تهدیدبه ....می کرد..پس..پس چرامن اینقدرازش خوشم میومد،چرایه حس لعنتی حسادت به جونم افتاده بود؟دارم دیوونه میشم خداااا! ........بی حوصله کولمورودوشم انداختم وازمحوطه خارج شدم ثمره درحالی که موهای مشکی لختشوزیره مقنعه مرتب می کرددوییدسمتم..
-قهری؟
-نه،مگه بچه ام؟
-پس چراسره امتحان تقلب نرسوندی؟
-چون خوده لعنتیمم نخونده بودم چجوری بهت میرسوندم؟
-واسه اون شب ناراحتی؟
romangram.com | @romangraam