#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_24


-فکره کی؟

-چه میدونم شایداون دختری که باباش انداختتش روتو!

-خیلی بدم میادمثل این کوچه بازاریاحرف میزنی..

نجواگونه گفت-اماحسودیتم دوست دارم!

کارش راخوب بلدبودتمیزوشسته رفته!رویابالوندی گفت- پس چرامنویه باربه تختت راه نمیدی؟ازاون دختره ی مزاحم که کمترنیستم!هستم؟

کلمه ی دختره ی مزاحم راکه شنیددلش می خواست مشتی حوالی صورتش بکندامانبایدخراب می شد!حالا که دقت می کردهیچ چیزه غزل شبیه به رویاوهیچ کدام ازدخترهای امروزی نبود،ساده ومعصوم،خاکی ودوست داشتنی!البته شلخته وحواس پرت!حتی لوندی ودلبری هم بلدنبوداماحرکاتش آنقدردلنشین بودکه برای دارین حکم دلبری راداشت،بازهم ناخواسته فکرش سمت اورفته بودوچه بد!!!

دارین-میدونی که خیلی بدم میادتوی مکان عمومی ازچیزای شخصیمون حرف زده بشه،ترجیح میدم تویه جای خلوت تربه این موضوع رسیدگی بشه!

رویا-من میرم بالایه اتاق گیربیارم،تامیام حسابی بخور!

زیاده روی نمی کردفقط همانقدرکه فکره تنهایی غزل ازسرش برود،مطمئن بودآن دخترآن قدرچموش است که درخانه نمیماند!باصدای رویابه چهره ی احمقانه اش خیره شدطعمه اش خیلی مشتاق شکارچی اش بودواین چه قدرلذت بخش بود!باپوزخندپله هارابالارفت،رویاباهیجان دستانش رابه سمت اتاق کشید،استایل ورفتارهای پرغروروسرشارازاعتمادبه نفس دارین همه ی دخترهارادرحسرت ...بااومیزاشت!دررا بست ...

دارین-بدنیست یکم مقدمه چینی کنیم...

جام هایشان رابه هم کوبیدن وتاخرخره نوشیدند............

دارین همینطورکه باتلفن حرف میزدزیره چشمی به دختری نگاه کردکه کمی آن طرف ترروی زمین نشسته بود....

romangram.com | @romangraam