#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_21


دامون-وروجک من چطوره؟زبونش سره جاش هست یاهمخونش خوردتش؟

-ماله این حرفانیست!

-اوهع!چه غلدرشده دخترم!بازم سیماتون اتصالی کرده؟

-کی برمی گردی دامون؟.......

-بغض که می کنی احساس مرگ بهم دست میده دیگه هیچ وقت واسه هیچی بغض نکن حتی عشق!

دستش راخوانده بودمثل همیشه.....

غزل-من بایدبرم،مواظب خودت باش!

-همینطورخوشگلم!فعلا!

-خدافظ!

باافسوس به میزچیده شده ی روبه رویش خیره شددلش می خواست غذاخوردن بااوبهانه ای شودبرای تماشای صورت مغروره خواستنی اش اماساعت ازدوازده گذشته بودوهنوزنیامده بود باناامیدی به سمت اتاقش رفت امابادیدن دره نیمه بازاتاق دارین راهش راکج کردوداخل شدهمزمان باورودش عطره سردوتلخ دارین مشامش راپرکرد!باجان ودل نفس کشید،همه چیزاین مردخواستنی وجذاب بود،راه رفتنش،نگاهش،عطرتنش..به جرات خوشبخت ترین زن روی زمین است همسراو،کسی که شب رادرآغوش امن اوسپری می کند!بالذت سرش رادربالشتش فروبردبااحساس اینکه دارین هرشب سرش راروی این بالشت می گذاردغرق لذت شد!به عکس روی میزعسلی خیره شد..عضلاتش درحال دریدن تیشرت مشکی رنگ تنش بودندوچشمان آبی رنگ اوسردوخشن به دوربین خیره بود!......

باقدم های آرام وخسته به سمت اتاقش راه افتادچه شب خسته کننده ای رادرکناررشیدودخترش سپری کرده بود دستگیره راپایین کشیدوداخل شد...بادیدن دخترک ریزنقش روی تختش آب گلویش راباصداقورت داد غزل درخواب عمیق فرورفته بودودارین بدون پلک زدن به صورت معصوم غرق خوابش نگاه می کردتمام خستگی اش راازیادبرده بودوفقط عطش بوسیدن غزل راداشت!پتورارویش کشیدوکنارش نشست....می توانست خیلی راحت تصاحبش کندامااین چنین نمی خواست،زمانی لذت می بردکه این دخترک وحشی هم مثل خودش هوشیارباشدوهمراهی اش کند!با‌لذت چشمانش رابست وصورتش راجلوبرددریک میلی متری صورتش بودکه ویبره گوشی اش اورابه خودآوردباخشم به صفحه ی گوشی اش خیره شد،مزاحم همیشگی:رویا!!!!

غزل-تموم نشد؟

romangram.com | @romangraam