#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_18
-اون اخمای خوشگلت وواکن آقاخوشتیپ داره میاد!
هیچ ازنگاه کذایی این پسرخوشش نمی آمد،درحالی که دستانش رادرجیب شلوارش فروکرده بودکناره غزل ایستاد..
بتیس-انگارزیادی خوشحال نیستی ازاومدن به این مهمونی؟
غزل-ازمهمونی زوری خوشم نمیاد.
بتیس-شعرات وخوندم...به آدم زندگی وآرامش میده...کارت حرف نداره!
-لطف دارین!
_اهل تعریف وتمجیدنیستم ولی معمولانمیتونم ازچیزای ناب به راحتی بگذرم!چشمات مثل شعرات پرابهت وقدرتمنده البته سراسرآرامش!
برای باره صدم ازآمدنش به این مهمانی پشیمان شد خصوصاحضوره پسری که ازده فرسخی هم بوی خطرمیداد!بااین حال نمی خواست ازخودضعفی نشان دهد،یکی ازلیوان های حاوی آب پرتغال رابرداشت،کمی ازاونوشیدوزیره چشم بتیس راازنظرگذراندپوزخندمیزدوترس غزل رابیش ترمی کرد!چشم های مشکی سگ داروابروهای کلفت وخوش حالت ته ریش کم پشتی هم روی پوست گندمی اش جاخوش کرده بود!موهای مشکی خوش حالتش راباواکس به بالاخوابانده بود،چهره ی جذاب بیش ازحدشرقی اش دل هردختری راآب می کرداماغزل قیافه ی غربی دارینوش رابیش تردوست داشت!....دیده چشمانش هرلحظه تارترمی شدوبدنش تعادل همیشگی اش راازدست داده بود!قبل ازاینکه جسم کم جانش پخش زمین شوددربین بازوهای عضلانی بتیس زندانی شد!....بااحساس سردردشدیدی لای چشم هایش رابازکردهنوزهم تعادل نداشت خودش راکه روی تختی دراتاق شیمادیدباترس نگاهی به بدنش انداخت ازهمه چیزکه اطمینان یافت نفس آسوده ای کشیدوروی زمین خودش را کشیدتابه دربرسددستان لرزانش رابلندکردوکلیدراچرخاند!بایدبه کسی زنگ میزدتانجاتش دهددرلیست مخاطبانش نامی آشنادیدهیچکس راجزاونداشت-دارین!
شصتش راآرام روی شماره کشیدبعدازچندبوق صدای بم وگیرایش درتلفن پیچید-اگه دستم بهت برسه غزل..
-دارینن..
-الان یادت افتادکه خبربدی؟
-من حالم خوب نیست..توی اتاقم..هیچکس ونداشتم بهش زنگ بزنم..فقط تو!
romangram.com | @romangraam