#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_17


عصبی وکلافه اتاقش رامترمی کردوباحرص لباس می پوشید امادارین خونسردترازهمیشه وارده بازی شده بودوتمام تمرکزش راروی جلب اعتمادرویاگذاشته بود،پوشیدن لباس هایش که تمام شدبه سمت اتاق دارین رفت تابه اوخبردهدکه تادیروقت برنمی گردد اماباشنیدن صدای جذاب دارینوش دستانش روی دستگیره درخشک شد!

دارین-چی پوشیدی؟

-اینجوری نمیشه داری بایدحضوری ببینی چی تنمه!

دارین-بهت که گفتم یه مزاحم کوچولوهست که بایداسکورتش کنم ولی قول میدم صبح پیشت باشم!لباس قرمزخوشگلت وبپوش جذاب میشی!

-باشه فدات شم!هرچی توبگی!منتظرتم!

-فعلا!

کلمه ی مزاحم کوچولوماننده ناقوس مرگ درگوشش تکرارمی شد!ازدرون آتشی شده بودکه هرلحظه درحال فوران بود..باقدم های بلندازخانه خارج شد!پایش راروی گازگذاشت وبه سمت ساختمان شیماراند!ازخودش دلگیربودکه این چنین عاشق ودلباخته ی آن پسرشده است درحالی که نمیداندنامزدی داردیانه؟اصلاشایدبچه هم داشته باشد!پایش راکه روی ترمزگذاشت به تمام افکارش خاتمه داد!....

غزل-نگفته بودی یه دورهمی سادست؟

شیما-اگه میگفتم میومدی؟

-چه اصراری داشتی که من بااین پسره آشناشم؟

-چرااینقدبه همه چیزشک داری غزل؟پسره خوانندست این یعنی یه فرصت طلایی واسه توکه شعرای جیگرت وبهش قالب کنی بره!

-هرکی می خوادباشه..

romangram.com | @romangraam