#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_15
روشنک-نکنه فک کردی الان میگه به جزخودت هیچکی؟ماشالله این نیلوی مادست هرچی پسره ازپشت بسته!
راهید-خوب خداروشکربه وفاداری دوست دخترم اطمینان پیداکردم!بچرخون اون بطری و...
روشنک-جسارت یاحقیق؟
غزل-حقیقت!
روشنک-چندتادوست پسرداری؟اگه داری چراهیچ وقت به مانشونش ندادی؟
دارین باکنجکاوی به لبان غزل خیره بودتاجوابش راشکارکند!
غزل-میدونی که ندارم...
ثمره-پاستوریزه ترازغزل ماکه وجودنداره!
دارین بی دلیل دردلش نفسی آسوده کشید!بطری چرخ خوردتاسرش به سمت نیلوافتادوته آن به سمت یاس،دوست صمیمی بودندنیلوهم دلش می خواست کمی به یاس خوش بگذردچشمکی به اوزدوسوال همیشگی راپرسید.
-جرات یاحقیقت؟
یاس-جرات!
امید-ایول بالاخره یکی جنمشوپیداکرد!
romangram.com | @romangraam