#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_125
-سلین...اون چجوری بود؟
-سرتق ولجبازعین خودت،گاهی اوقات که بامامانت دعوامون می شداولین کسی که ترمه روتشویق به طلاق می کرداون بود دست خودش نبود..ازمن بدش میومدمنم زیاددل خوشی ازش نداشتم فقط به احترام ترمه جلوی خودمومی گرفتم..
_دوست دارم بابا...
_دنیاهمین جوریه دیگه همه ی بچه هاباباهاشونودوست دارن..
_خواهش می کنم تودیگه مثل دارینوش جوابمونده فقط کافیه بگی منم همینطور...
_چیکارکنم؟منم پدره همون پسرم دیگه...
_چطوربااون سن کم قبول کردی بزرگش کنی؟
_چون مهرش به دلم نشسته بود،دارینوش خیلی خوش سرزبون وباهوش بود!
_پس چطوری حالااینجوری..
_وقتی هیجده سالش شدهمچیوبراش تعریف کردم،نامه ی مادرشوهم بهش دادم.
_شایدبهتربودهیچ وقت بهش نگی..
_آدماهرچه قدرهم که گذشتشون مزخرف باشه دوس دارن که ازش باخبرباشن..
romangram.com | @romangraam