#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_118
عرفان-نه..شکایتموپس میگیرم!
دارینوش پوزخنده پیروزمندانه ای زدورفت بیرون،من هم باعصبانیت دنبالش رفتم باخشم بازوشوکشیدم وبرشگردوندم به سمت خودم..
من-هنوزنفهمیدی که همه چیزبه خواست تووبازورپیش نمیره؟
-نفهمیدم چون پیش نمیره..
-داری ازچشمم میفتی آقای شایگان!
به نرمی شصتش روروی گونم کشیدوحریصانه زل زدبه تک تک اجزای صورتم-بهت گفته بودم وقتی وحشی میشی بیش ترتشویقم می کنی که تصاحبت کنم؟
-آره گفته بودی روزی هزاربار،ولی دیگه همچین رفتارهایی روازمن نخواهی دید،به لطف تویادگرفتم که کارهاموبازوروخشونت پیش ببرم پس برومنتظراحضاریه ی دادگاه باش هرچندیقین دارم که توهیچکدوم ازجلساتش شرکت نمی کنی ولی دیگه هیچی برام مهم نیست...
دستاشوپس زدموبه سمت درخروجی رفتم باماشین کنارم ایستادوگفت-تقلانکن برای نابودی من،چون بیش ترحریصم می کنی برای دریدنت.
پاشوروی پدال گازگذاشت وبه سرعت نورازمحوطه خارج شدومن موندم وسنگینی حرفاش روی فکروذهنم،این بشرازهیچی نمی ترسیدحتی ازرفتن من،چون یقین داشت که میتونه منوبرگردونه.............
دامن پیراهنموچنگ زدموازپله هابالارفتم،یه عده پسرودخترگوشه ای ازسالن باهم میرقصیدن وعده ای هم اتوکشیده ومجلسی مشغول گپ زدن بودن،دامون جذاب ترازهمیشه روی کاناپه ی دونفره ای کناریک مردشیک پوش نشسته بودوسخت مشغول بحث بود...جام طلایی رنگی ازتوی سینی یکی ازخدمه هابرداشتم ویک نفس سرکشیدم اماخبری ازالکل وتلخی گلونبودباکنجکاوی به دنبال همون خدمه ی مردراه افتادم ووارده آشپزخونه شدم درکمال تعجب کسی به جزمن واون توی آشپزخونه نبود وخودش هم به سمت من برنمی گشت تاصورتش روببینم ولی بوی عطرش....تلخ وگس،چیزی شبیه به عطره تن بتیس بود،دستاموروی شونش گذاشتم ووادارش کردم که به سمت من برگرده بادیدن بتیس ازترس چندقدم عقب رفتم ......صورتش به وسیله ی گریم خیلی تغییرکرده بودولی من به راحتی تشخیص میدادم،سینی روروی میزگذاشت وبه سمتم اومددیگه جایی هم نمونده بودکه برم عقب کاملاچسبیدم به دیوار،یه دستشوروی کمرم گذاشت ودست دیگش روروی دیواردرست کنارسرم..
بتیس-چقدخانوم شدی عزیزه دلم!مثل اینکه دوری ازمن خیلی بهت ساخته،دخترم چی؟اونم مثل توخوشبخت وشاده؟بهش نگفتی یه پدرخلافکارداشته که حسابیم عاشقش بوده؟
-چی ازجونم می خوای بتیس؟
romangram.com | @romangraam