#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_108
ربوشامموبرداشتموبلندشدم،قبل ازاینکه قدم ازقدم بردارم کمرموگرفت وپرتم کردروی تخت..
-ولم کن بایدبرم پیش تپش دلش شکسته!
-من چی؟دلم نشکسته؟توفقط خوبی که دل این واونوبه جزمن درمان کنی؟
-دلت ازچی شکسته؟
-ازاینکه اینقدرعاشقمی..
-دوست نداری عاشقت باشم؟
-من فقط دوست دارم که باشی!
قلبم سرشارازشادی وعشق شد،همین یه جمله ی سردوبی روح هم برای دلگرم شدن قلب یه عاشق کافی بود،نبود؟اون هم اززبون دارینوش،حتی باتمام خشکی وبی حس بودنش!...................
ظرفاروازروی میزجمع کردموریختم توسینک،دارینوش باتن پوش سرمه ای رنگش ازحموم بیرون اومدوپشت میزنهارخوری نشست،نگام که به موهای خوش حالت خیسش که روی پیشونیش ریخته بودافتاددلم ضعف رفت براش!توی سکوت زل زده بودیم به چشمای هم،من بالبخندواون بااخم..
دارینوش-نمی خوای تمومش کنی؟
-چیو؟
-این نگاهای مست کننده رو..
romangram.com | @romangraam