#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_106


-آی چی؟دردت اومد؟ول کنم؟

دلبرانه یقه ی پیرهنشوبا دستم مرتب کردم-مگه میتونی؟

باچشمای آبی خواستنیش زل زدتوی چشمام وآروم گفت-توچی؟تومیتونی؟

-به هیچ وجه..

صورتشوآوردجلو....باصدای پرازنازتپش باقدرت دارینوش وپس زدم امااون بدون ذره ای تغییرهمچنان روی بدنم خیمه زده بودوبااخم به تپش خیره شده بود!

تپش-مامانی قصته(قصه)نمیتونی(نمیخونی)بلام(برام)؟

باشرم دارینوش وصدازدم-دارین..

قبل ازاینکه من جوابشوبدم،دارینوش باجدیت وتحکم گفت-بروتواتاقت دیگه هم بدون درزدن وارده اتاق مانشو این بارونادیده میگیرم ولی دفعه ی بعدبه همین راحتیاولت نمی کنم،زودباش!

بادلخوری گفتم-اینطوری نگودارین بچست!

تپش-نمیای مامان؟

-چراعزیز...

دارینوش-همین که گفتم،برمی گردی تواتاقت وتنهایی می خوابی،اتاق مامانت اینجاست هرشب هم همینجامی خوابه بایدکم کم عادت کنی..

romangram.com | @romangraam