#چشم_آهوی_من
#چشم_آهوی_من_پارت_103


اصلحه ی ازتوکشوی میزش برداشت وبه سمتم گرفت _اگه راحت میشی این کاروبکن غزل ولی بدون یک عمرعذاب وجدان ولت نمی کنه بدون که باکشتن من نه تنهازندت حتی جنازت هم ازاین اتاق بیرون نمیره من این حق روبهت میدم تصمیم باخودته!

هارشده بودم اونقدری که بدون مکث اصلحه روازرومیزش برداشتم وپیشونیشونشونه گرفتم..غزل احساساتی دل نازک اونقدری برای کشتن این قاتل عوضی انگیزه داشت که به هیچی فکرنمی کردحتی بچه ای که ازاین به بعدش شایدسرنوشتی نداشت..مثل غزل که بی مادربزرگ شد امشب همه چی تموم می شدباکشتن این آشغال هزاران آدم آروم میگرفتن..بابام..دانوب وزنش شایدهم بهتره بگم مادروپدرم..ازهمه مهمترترمه ودارینوش..

داروین_یکم فکرکن غزل...تونمیتونی به همین راحتیاخلاص بشی..به جوونیت رحم کن!

_مهم نیست..

_بچه ای که توراه داری،دوست داری سرنوشتی مثل خودت داشته باشه؟

_مهم نیست..

_توهم میشی مثل من..یه قاتل!

_مهم نیستتتت دیگه هیچی مهم نیست جزپایان دادن به زندگی تو!همین کافیه تایه عمرآروم بگیرم..حتی اگه به خاطره کشتن توبمیرم یه مرگ پرافتخارخواهم داشت..

_غزل..خواهش..

انگشتم روی ماشه لغزیدوتمام....صدای گلوله که توی گوشم پیچیداصلحه ازدستم افتاد..باچشمای سرخ زل زدم به صورت غرق خونش..آروم بخواب مامان!آرومه آروم!قاتلت وکشتم..غزل دست وپاچلفتی قاتلت وکشت توی خونه ی خودش ..بااصلحه ی خودش!همونطورکه سزاوارش بود...باقدم های لرزون به سمت دیوارراهروحرکت کردم عکس همشون بود..حتی ترمه ی من!ترمه ی عزیزه من!واون زن..احتمالامادرم!چقدرزیبابود..

صدای فریادهای باباودارینوش میومدبعدهم کوبیده شدن در،دستگیره روکشیدم پایین ودروبازکردم...بابا باچشمای نگران زل زدبه دستای خونیم،لبخنده تلخی روی صورتم شکل گرفت...

-کشتمش بابا...قاتل ترمه روکشتم!

romangram.com | @romangraam