#چراغونی_پارت_9


_ايشالا كه چيزي نيست... شايد دختر بيچاره دنبال جايي باشه و كمك بخواد اين موقع شب

_آخه شايد دزد...

حاجي ميون حرفش اومد و گفت: حاج خانم دزد يا غير دزد بايد رفت ديد چي مي خواد كه الان پشت در خونه ماست...





مريم خانم هم با نارضایتی وحرکت سر حرف حاجي رو تاييد كرد

صداي پاهاي حاجي تو حياط خونه پيچيد...به پشت در رسيد و در رو به روي دختر جوان باز كرد ....

به خاطر نزدن عينك چهره دختر رو خوب از صفحه آيفون نديده بود

در باز شد، حاج محمد رو به روي خودش، تو اون كوچه روشن از چراغوني... دختری قد بلند و باريك، همراه با يك بلوز مردونه بلند چهار خونه، شلوار جين مشكي ،يه كوله كوچيك و يه چمدون متوسط كناره پاهاش...كه شاليم به حالت ناشيانه اي روي سرش انداخته بود رو ديد...

سر دخترك پايين بود . صدايِ ملايم حاجي هم باعث نشد تا دختر سرشو بالا بياره

بله؟...دخترم كاري داشتي؟....به اطراف نگاهي کرد ولي كسي جز دخترك تو كوچه نبود .

حاج محمد كلافه شده بود....


romangram.com | @romangram_com