#چراغونی_پارت_8
باز صداي مريم خانم اومد: حاج محمد نكنه دزد باشه؟ آخه كجا مي ري؟...
حاجي به مريم خانم نگاه كرد و گفت: آخه خانم من كدوم دزدي زنگ ميزنه؟
_من از خانم آقاي موسوي شنيدم الان دزدا ميرن دم خونه ها در مي زنن اگه كسي خونه نبود مي رن دزدي
حاجي خوب مي دونست و حرف حاج خانم قبول داشت؛ خودشم همچين چيزي شنيده بود. ولي يه چيزي ته دلش ميگفت اوني كه پشت دره دزد نيست!
براي همين رو به مريم خانم گفت:
_خوب منم ميرم تا اگه خدايي نكرده دزده، با ديدن اين كه كسي تو خونست بذاره بره ... به طرف سالن رفت جلوي آيفون كسي ديده نمي شد ... دوباره زنگ به صدا در اومد و اين بار حاجي گوشي رو برداشت و با كمي مكث گفت :بله... كيه ؟
صداي دختري از آيفون شنيده شد : سـ ...سـ ...سلام ميشه يه لحظه بيايد دم در؟...
حاجي فكر كرد لهجه دختر يه جوریه! انگار داره به زور فارسي حرف مي زنه
تعجب كرده بود، كيه كه ازش ميخواد بياد دم در؟!! پس چرا خودشو نشون نميده؟!!...
بلند تر ادامه داد:كي هستي دخترم؟ چي مي خواي؟ ...بيا جلوتر ببينمت
همون موقع تصویر دختري در صفحه آیفون ظاهر شد. حاجي با ديدن دختر گفت: وايسا اومدم ببينم چي ميگي
آيفون رو گذاشت. به طرف در ورودي سالن رفت كه مريم جلوشو گرفت
_نرو محمد جان، خطرناكه
romangram.com | @romangram_com