#چراغونی_پارت_78
_بريم
مرسده به طرف مسعود برگشت و گفت: كاري نداري داداش...
مسعود اومد جواب خواهرش رو بده كه نورا به ميان حرفش آمد ...
_ مرسده قرار نبود حرف تو گوش مسعود كني پس چرا نكردي؟؟!!
مرسده خنديد... اين دختر خيلي باحال بود ... كم حرف ميزد ولي همان هم خيلي جالب بيان ميكرد ...
_حرف كه حالي نكرديم هيچ ... بلكه حرف هم حاليمون كردن بعضيا ... حالا هم بريم كه كاراي زيادي داريم ...
مسعود آرام خنديد هم از حرف نورا هم از جوابي كه مرسده به او داده بود ...
فهميده بود كه مرسده پر حرف يا همان وراجش پيش اين دختر كه به زور چهار كلمه حرف ميزند چه خواهد كشيد ...
***
مسعود آنها را تا ماشين همراهي كرد ... شخصيت نورا برايش خيلي جالب بود ...
دختر ِمهرباني به نظر ميرسيد ولي به خاطر اينكه در كشورِ ديگري بزرگ شده بود حرفايي كه از دختران اينجا بعيد بود را خيلي رك ميزد ...
باز هم از حرفي كه نورا زده بود لبخندي به لبش آمد ... نه تنها از حرف نورا دل گير نشده بود بلكه لبخندش هنوز هم روي لبش مانده بود ...
موقع خداحافظي بود كه به طرف نورا برگشته و گفته بود ..
romangram.com | @romangram_com