#چراغونی_پارت_64
فقط اين يادم بود كه ديگه جلو ماشيني كه مرسده رانندشه نشينم
"
پشت سر من امين از ماشين اومد پايين ...
به منو مادرش نگاهم نكرد و به طرف ساختموني كه جلوش پارك كرده بوديم دويد ...
توي راه هم يه كلمه حرف نزد ... سكوت اين بچه خيلي غير طبيعي بود ...
از مرسده خوشم اومده بود ... دختر كاملا شاد و خونگرميه ... دقيقا برعكس من
به ساختموني كه امين رفته بود داخل نگاه كردم ... يه ساختمونه يه طبقه كه انگار ورودي جايي بود ...
بيشتر شبيه وروديه ورزشگاه يا استخر ميموند ..
با كشيده شدن دستم با دستاي مرسده چشمامو از اون ساختمون گرفتمو دادم به مرسده ... سوالي پرسيدم ..
_ اينجا كجاست ...
مرسده : گفتم كه عزيزم اومديم يه سر به داداشم بزنيم از اون ور هم بريم خريد ...بعد هم با خودش آروم تر حرف زد :
من بايد يكم حرف با اين پسره بزنم ... واسه من قرص ميخوام بزارم كنار خورده ...
صبر نداشتم كه منتظر بمونم تا بريم تو ... براي همين پرسيدم
romangram.com | @romangram_com